معنی کلمه رعد در لغت نامه دهخدا
رعد. [ رَ ] ( ع اِ ) بانگ ابر. ( از اقرب الموارد ) ( ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ). تندر. ج ، رُعود. ( مهذب الاسماء ). تندر و بانگ ابر و صدای غرشی که همراهی می کند برق را. تندر و آواز ابر که بخنود نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). آواز آسمان در وقت باران. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). آواز ابر. ( غیاث اللغات از منتخب اللغات ).تُندُر. تُندور. پُخنو. بخنو. آسمان غره. آسمان غرغره. ( یادداشت مؤلف ). کنور. ( لغت فرس اسدی نسخه خطی کتابخانه نخجوانی ). بانگ و صدایی است که از آسمان آید. اهل هیأت گویند: بخاری که از زمین برمی خیزد در بین تراکم ابر به حرکت در می آید و می خواهد از میان بیرون رود در نتیجه با ابر برخورد می کند و از آن صدای رعد حاصل می شود و دلیلی که برای اثبات نظریات خود می آرند آن است که گویند رعد بیشتر در فصل بهار بوجود می آید و آن بدین سبب است که بخار زمین در فصل بهار به هوا می رود. اما اهل شرع گویند که آن نام فرشته موکل بر ابر است که به امر خدا آن را می راند و در نتیجه صدای رعد ایجاد می گردد و ( یسبح الرعد بحمده ) را از قرآن کریم بدان دلیل آورند. ( از شعوری ج 2 ورق 5 ). بانگ هراس انگیزی که از ابر شنیده می شود و در حقیقت آن اختلاف کرده اند، برخی گویند که آن آواز فرشته است که ابر را می راند. و به زعم فرقه نُصَیریَه از شیعه آن صدای حضرت علی ( ع ) است زیرا پندارند که آن حضرت در ابر اقامت دارد. فلاسفه گویند آن بخاری است که از زمین بر می خیزد و بالا می رود تا به ابر می رسد و در لابلای آن داخل می شود و در میان ابرها تبدیل به باد می گردد و بشدت در آن حرکت می کند و در نتیجه ، صدای رعد ایجادمی شود و گویند از آن است : رعدة السماء، و اگر زیاد شد گویند: ارتجست ، و اگر بیشتر شد گویند: ارزمت و دوت ، و اگر شدت یافت گفته شود: قصفت و قعقعت ، و آنگاه که به نهایت شدت رسید گویند: جلجلت و هَدهَدت. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 169 ). غرشی که از ابر شنیده می شود. تندر. آسمان غرش. آسمان غرنبه. تولید برق در هوا بوسیله ابرها معمولاً با صدایی شدید همراه است که آن را رعد نامند. این صدا بر اثر تخلیه الکتریکی و همچنین بسبب انعکاس صدا در اشیای مجاور ایجاد و نیز به علت حرارت جرقه برق که هوای مجاور را گرم میکند فشارش زیادمی گردد و ناگهان صدایی مانند صدای ترکیدن لاستیک اتومبیل به گوش می رسد. ( فرهنگ فارسی معین ) :