جملاتی از کاربرد کلمه فشارش
ابر از چه تلاش این همه سامان عرق داشت کایینه چکید از نمد خورده فشارش
به زر سفرهٔ پشت از فشارش امعا به سیم کان میان ران ز جنبش اعصاب
از فشارش در نهاد سنگ خون گردد شرار حال دان زان پنجهٔ مژگان ندانم چون شود
دل از فشارش غم، به برون دهد معنی بعین ریزش اشکست چشم افشردن
ز افشارش مرگ آن رخ تو گردد چون زر زر بازدهی و بنهی سر به حجر بر