معنی کلمه رحمت در لغت نامه دهخدا
به رحمت برافراز این بنده را
به من بازده پور افکنده را.فردوسی.در روزی که پیش وی خواهم رفت عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت خویش ازتو دور کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340 ). آنکس که...هیچ سوی ابقا و رحمت نگراید بمنزلت شیر است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410 ). امیر مسعود را شرمی و رحمتی بود تمام. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 677 ).
ز رحمت مصور ز حکمت مقدر
به نسبت مطهر به عصمت مشهر.ناصرخسرو.ز جَد چون بدو جِدّ پیوسته بود
برحمت رهاییم داد از خیال.ناصرخسرو.زنهار که مرجان را بیجان نگذاری
زیرا که به بیجان نرسد رحمت رحمان.ناصرخسرو.درعالم دین او سوی ما قول خدای است
قولی که همه رحمت و فضل است معانیش.ناصرخسرو.خزینه آب و آتش گشت بر گردون که پنداری
ز خشم خویش و از رحمت مرکب کرد یزدانش.ناصرخسرو.و عنان کامکاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه سپرده. ( کلیله و دمنه ).
ای خداوند رحمت ایزد
بر تو و دولت جوان تو باد.مسعودسعد.بر هیچکس نماند که رحمت نکرده ای
کز رحمت آفریدخداوند ذات تو.مسعودسعد.ای کرده گذر به حشمت از گردون
از رحمت خویش دور نگذارم.مسعودسعد.مگر به رحمت ایشان فریفته نشوی
نکو نگر که همه اندک و فراوانند.مسعودسعد.آیت رحمت است کآیت دهر
با دلیل عذاب دیدستند.مسعودسعد.رحمة للعالمین بود آنکه همنام نبی
عالمی از امت و هم نام خود را رحمتی.سوزنی.گر خون اهل عالم ریزند دجله دجله
یک قطره اشک رحمت از چشم کس نخیزد.خاقانی.دست رحمت کجا زند در آنک
تیغ او دست جعفر اندازد.خاقانی.پادشاه سایه آفتاب رحمت آفریدگار است. ( سندبادنامه ص 6 ).
چون جماعت رحمت آمد ای پسر