معنی کلمه راب در لغت نامه دهخدا
رآب. [ رِ ] ( ع اِ ) کاسه بند. ( منتهی الارب ). || مرد مصلح و شکسته بند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
راب. ( ع اِ ) اندازه. قدر. راب کذا؛ ای قدر کذا. ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ).
راب. ( اِ ) حلزون ( اصطلاح گیلان ). کرم شب تاب. ( فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ).
راب. [ راب ب ] ( ع اِ ) شوی مادر. ( منتهی الارب ). کان یکره ان یزوج الرجل امراءة رابه. ( حدیث ). ( ناظم الاطباء ).
رأب. [ رَءْب ْ ] ( ع اِ ) گله هفتاد شتر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مهتر بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سید ضخم ، یقال : فیهم ثلاثون رأباً. ( از اقرب الموارد ). || شکاف خنور. ج ، رئاب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
رأب. [ رَءْب ْ ] ( ع مص ) اصلاح و آشتی دادن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || ( ص ) رائب که وصف بمصدراست. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رائب شود. || ( مص ) پیوند کردن شکاف و فراهم آوردن در آن. ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || روییدن سبزه زمین بعد بریدن. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).