معنی کلمه ذره در لغت نامه دهخدا
صورت خشمت ار ز هیبت خویش
ذره ای را بخاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب و بشجاید.دقیقی.هر قطره ای ز جودت رودیست همچو جیحون
هر ذره ای ز حلمت کوهی است چون بذیل.
رفیعی ( از حاشیه لغت نامه خطی اسدی متعلق به نخجوانی ).
بافسون همان سنگ بر جای خویش
ببست و نغلطید یک ذرّه پیش.فردوسی.ای بر سر خوبان جهان بر سر جیک
پیش دهنت ذره نماید خرجیک.عنصری.ور بدرّی شکم و بندم از بندم
نرسد ذره ای آزار بفرزندم.منوچهری.مدان مرخصم را خرد ای برادر
که سوزد عالمی یک ذرّه آذر.ناصرخسرو.غلط گفتم ز ذره کمتر است این
که زی خورشیدانور میفرستم.ابوالفرج رونی.آن از کوه... ذره ای بود. ( کلیله و دمنه ).
ماندبعنکبوت سطرلاب آفتاب
زو ذرّه های لایتجزا برافکند.خاقانی.نیست یکی ذرّه جهان نازکش
پای ز انبازی او باز کش.نظامی.خورشید رخ ترا کند ذکر
هر ذرّه اگر شودزبانی.عطار.ذره ذره کاندرین ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست.مولوی.قدر آن ذره ترا افزون دهد
ذرّه چون کوهی قدم بیرون نهد.مولوی.آنکه رای خرده دانش گر نماید اهتمام
ذره خرد از بزرگی آفتاب آسا شود.سلمان ساوجی. || ذرّه ای ، یا یک ذرّه. مقداری نهایت قلیل :
ایا کرده در بینی ات حرص و رس
از ایزد نیایدت یکذرّه ترس.لبیبی.در آفتاب اگر ذره قدرتی بودی
سیاه روی نگشتی ز جرم قرص قمر.مسعودسعد.از جمالش ذره ای باقی نماند
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند.عطار.ذره ای خود نیستی از انقلاب
تو چه میدانی حدوث آفتاب.