مورچگان

معنی کلمه مورچگان در لغت نامه دهخدا

مورچگان. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) ج ِ مورچه. مورچه ها. مورهای خرد و ریز :
مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست.سعدی.جَفْل ؛ مورچگان سیاه. ( منتهی الارب ). دیلم ؛ جماعت مورچگان. ( منتهی الارب ). و رجوع به مورچه شود.
مورچگان. [ چ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد واقع در 22 هزارگزی باختر بروجن با 467 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10 ).

معنی کلمه مورچگان در فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد .

جملاتی از کاربرد کلمه مورچگان

جز سعی، نیست مورچگان را وظیفه‌ای با فکر سیر و خفتن خوش، مور را چه کار
از اتفاق مورچگان غافلی مگر ورنه چرا حقیر شماری و ناتوان
یا رهگذر مورچگان است به ‌گلبرک یا بر سمن تازه بنفشه بدمیدست
کژی دنبال مار؛ قدرت او دان چنانک راست به الهام اوست، مورچگان را قطار
ترسم که ترا چاکر خود پندارند آن مورچگان که رزقشان پیکر توست
گشت ظالم شکن از عدل تو مظلوم چنانک طعمه مورچگان از دل شیر اجم است
بر گل رقمی ز مشک ناگاه زدند بر تنگ شکر مورچگان راه زدند
جز خطش در شکن زلف ندیدم‌که روند فوجی از مورچگان در شب تاری به قطار
جوهر آن تیغ بر صحیفهٔ آن تیغ مورچگانند در محیط شناور
غاری چو چه مورچگان تنگ در این راه به چون به حضر ساخته از سرو سهی کوی