درودن

معنی کلمه درودن در لغت نامه دهخدا

درودن. [ دُ دَ ] ( مص ) درو کردن و بریدن غله.( برهان ). زراعت قطع کردن. ( از آنندراج ). کشت غله رسیده بریدن. ( شرفنامه منیری ). درو کردن و درویدن و بریدن غله. ( ناظم الاطباء ). بریدن کشت با داس. حصاد کردن. درویدن. بدرودن. بدرویدن. دروش. درو. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دریدن. ( شرفنامه منیری ). چیدن. اجتراز. احتصاد. حُساف. حَسف. ( منتهی الارب ). حصاد. حصد. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). خسودن. خسوردن. و رجوع به درویدن شود :
چو ما چرخ گردون فراوان سرشت
درود آن کجا به آرزو خود بکشت.فردوسی.که آن بر، نخستین تو خواهی درود
و ز آتش نیابی مگر تیره دود.فردوسی.بدان خارکن گفت از ایدر برو
همه خار کندی کنون زر درو.فردوسی.جهانا مپرور چو خواهی درود
چو می بدروی پروریدن چه سود.فردوسی.بکارند و ورزند و خود بدروند
بگاه خورش سرزنش نشنوند.فردوسی.گیاهان کوهی فراوان درود
بیفگند ازو هر چه بیکار بود.فردوسی.چندانکه توانستی رحمت بنمودی
چندان که توانستی ملکت بزدودی
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار.منوچهری ( دیوان ص 155 ).زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خار و خو.اسدی.رورو جانا همی غلط پنداری
گندم نتوان درود چون جو کاری.؟ ( از قابوسنامه ).اوت کشت و اوت هم خواهد درودن بی گمان
هرکه کارد بدرود پس چون کنی چندین مرا.ناصرخسرو.ای جسته دی ز دستت فردا بدست تو نه
فردا درود باید تخمی که دی بکشتی.ناصرخسرو.بدانکه هر چه بکشتی ز نیک و بد فردا
بیایدت همه ناکام و کام پاک درود.ناصرخسرو.بد کاشتن و نیک درودن ناید
زیرا که ز هر کشته درودن باید.ابوالفرج رونی.نشست شاه به سور و همیشه سورش باد
برمراد دل از کشته غدید درود .مسعودسعد ( دیوان ص 91 ).دست فلک درود سر دشمنان او
از تیغ گندنا شبه او چو گندنا.سوزنی.هرچه کاری بدروی و هرچه گوئی بشنوی
این سخن حق است و حق زی مرد حق گستر برند.سنائی.

معنی کلمه درودن در فرهنگ معین

(دُ دَ ) (مص م . ) درو کردن ، بریدن گیاهان با داس .

معنی کلمه درودن در فرهنگ عمید

=درو * درو کردن

معنی کلمه درودن در فرهنگ فارسی

درویدن، دروکردن، بریدن گیاههاازروی زمین باداس
( اسم ) درو کردن درویده .
درو کردن و بریدن غله زراعت قطع کردن کشت غله رسیده بریدن درود کردن و درویدن و بریدن غله بریدن کشت باداس

معنی کلمه درودن در ویکی واژه

درو کردن، بریدن گیاهان با داس.
کنش درو کردن و حاصل برداشتن محصول. مگوی آنچه طاقت نداری شنود / كه جو كشته گندم نخواهی درود'. «سعدی»

جملاتی از کاربرد کلمه درودن

وَ آیَةٌ لَهُمُ و یک نشان الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها زمین مرده است که بباران زنده گردانیم، وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا و بیرون آریم ازین زمین دانه درودنی، فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ (۳۳) تا از ان میخورند.
که اندر پیش میر من همه میران فرودندی بخاک بارگاهش با سپاس و با درودندی
چه می‌کاری ببین از خیر و از شر همان خواهی درودن روز محشر
به کاشتن و نیک فزودن باید زیرا که پس از کشت درودن باید
بدکاستن و نیک فزودن باید زیرا که همی‌کشت درودن باید
کشت خدای بودی اکنون تو زرد گشتی گاه درودن آمد بیهوده چون درائی؟
بد کاستن ونیک فزودن باید زیرا که همی کشته درودن باید
برست این دانه و بالید و بر داد درودند و دل فرزانه کردند
ز دانه گر خورم مشتی به آغاز دهم وقت درودن خرمنی باز
آدمی اول نطفه بود، آنگه عَلَقه آنگه مضغه، پس حق تعالی فرشته ای را مسلط کند بر رحم مادران که او را ملک الارحام گویند. فرمان آیدکه ای فرشته! نقش کن. آن فرشته از لوح محفوظ، نشان صورت برداشته بود، بیرون از رحم، برابر رحم بایستد و نقاشی کند به فرمان خدای عزوجل چون نقش صورت تمام گشت، فرمان آیدکه ای فرشته! باز رو که ما را با وی سری است، بعد از آن جان اندر وی ترکیب کند و هیچکس نداندکه جان چه چیز است. بعد از آن امر آیدکه بنویس رزق او را و عمل او را و بنویس که شقی است یا سعید. آدم را چون بیافرید، جان را فرمان داد که تا سَرِ وَیْ اندر آمد. سرش که از گل بود،گوشت و استخوان و پوست کُشت، آن باقی همه گل. چشم بازکرد، تن خود را همه گِل دید، تا همهٔ فضلها از خدا بیند. آورده اند از قصهٔ «عازم» که از بنی اسرائیل بود روزی از فساد خانهٔ خویش بیرون آمد و به سوی بیابان می رفت، تا رسید به جایی، قومی دیدکه کِشْت کرده بودند و تیمار داشته تاکشتشان تمام رسیده و بلند شده و دانه ها آکنده شد، لایق درودن و خرمن کردن شد. آتش آوردند و آن همه کشت را سوختند.