معنی کلمه درودن در لغت نامه دهخدا
چو ما چرخ گردون فراوان سرشت
درود آن کجا به آرزو خود بکشت.فردوسی.که آن بر، نخستین تو خواهی درود
و ز آتش نیابی مگر تیره دود.فردوسی.بدان خارکن گفت از ایدر برو
همه خار کندی کنون زر درو.فردوسی.جهانا مپرور چو خواهی درود
چو می بدروی پروریدن چه سود.فردوسی.بکارند و ورزند و خود بدروند
بگاه خورش سرزنش نشنوند.فردوسی.گیاهان کوهی فراوان درود
بیفگند ازو هر چه بیکار بود.فردوسی.چندانکه توانستی رحمت بنمودی
چندان که توانستی ملکت بزدودی
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار.منوچهری ( دیوان ص 155 ).زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خار و خو.اسدی.رورو جانا همی غلط پنداری
گندم نتوان درود چون جو کاری.؟ ( از قابوسنامه ).اوت کشت و اوت هم خواهد درودن بی گمان
هرکه کارد بدرود پس چون کنی چندین مرا.ناصرخسرو.ای جسته دی ز دستت فردا بدست تو نه
فردا درود باید تخمی که دی بکشتی.ناصرخسرو.بدانکه هر چه بکشتی ز نیک و بد فردا
بیایدت همه ناکام و کام پاک درود.ناصرخسرو.بد کاشتن و نیک درودن ناید
زیرا که ز هر کشته درودن باید.ابوالفرج رونی.نشست شاه به سور و همیشه سورش باد
برمراد دل از کشته غدید درود .مسعودسعد ( دیوان ص 91 ).دست فلک درود سر دشمنان او
از تیغ گندنا شبه او چو گندنا.سوزنی.هرچه کاری بدروی و هرچه گوئی بشنوی
این سخن حق است و حق زی مرد حق گستر برند.سنائی.