دبنگ

معنی کلمه دبنگ در لغت نامه دهخدا

دبنگ. [ دَ ب َ ] ( ص ) در تداول عامه ، سخت احمق. بی مغز. دشنام گونه ای است مر احمق را. نادان. ابله. گول. مرد ابله و بداندام. ( آنندراج ). مردم مجدر و بدشکل و تنبل. ( ناظم الاطباء ). تبنگ. کودک قوی البدن و صحیح الاعضاء. ( شعوری ) :
تا رشته به دست این دبنگ است
این قافله تا به حشر لنگ است.
پرورد روزگار دون پرور
هر کجا مردکی دبنگ بود.ابولفرد نصیرای ( از آنندراج ).

معنی کلمه دبنگ در فرهنگ معین

(دَ بَ ) (ص . ) (عا. ) احمق ، کودن .

معنی کلمه دبنگ در فرهنگ عمید

کودن، احمق، گیج، کردنگ، کردنگل.

معنی کلمه دبنگ در فرهنگ فارسی

کودن، احمق، گیج، کردنگ، کردنگل هم گفته اند
( صفت ) احمق کودن .

معنی کلمه دبنگ در ویکی واژه

(عامیانه)
احمق، کودن.

جملاتی از کاربرد کلمه دبنگ

ای کیدی مرده رنگ چونی‌؟ وی کله‌پز دبنگ چونی‌؟
شیار کرد دل خلق را و تخم خلاف در آن بکاشت بدستور آن سفیه دبنگ
احسان تو بسان دبنگ است و سله است در خوشاب خوشه انگور بر دبنگ
با این همه زرنگی، با من چرا بجنگی؟ حقا درین دبنگی، تکلیف خود ندانی!
صرف‌نظر گر کنم ز بسکه دبنگست گوید پای کمیت طبعم لنگ است
-درد شدید در پشت گردن بر اثر هدبنگینگ.
همه را سازی بی‌آلت و اسباب دبنگ
کز عشق تو کله‌ام دبنگ است سبحان‌الله این چه رنگ است
از آن دریا که خس اندوخت گوهر نهنگان را چه خواهد بودبنگر
-جراحات فراوان وارد شده به کمر او به خاطر هدبنگینگ در حال گیتار زدن.
سخت نزدیک است شعر مولوی در صفات این چنین قوم دبنگ
امن تو است احسان نیکیت مکرمت نبود در آل میران آیین جز این دبنگ