معنی کلمه ختلی در لغت نامه دهخدا
چغانی و بلخی و ختلی روان
بخاری و از غرچگان مؤبدان.فردوسی.یکی کرباس خرجی دادگان را
نپوشد هیچ ختلی و بکیجی.سوزنی.
ختلی. [ خ َ ] ( ص ) فریبنده. ( شرفنامه منیری ) ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ).
ختلی. [ خ َ ] ( ص نسبی ، اِ ) اسبی که از ختل آورند. ( از برهان قاطع ). اسبی که از ختلانش آرند. ( شرفنامه منیری ). اسب خوب. ( غیاث اللغات ) : و وی می نبشت صد پاره جامه همه قیمتی از هر دستی از آن ده بزر و پنجاه نافه مشک و صد شمامه کافور و دویست میل شاره بغایت نیکوتر از قصب و پنجاه قبضه تیغ هندی و جامی زرین از هزار مثقال پرمروارید دو پاره یاقوت و بیست پاره لعل بدخشی بغایت نیکو و ده اسب خراسانی و ختلی بجل. ( تاریخ بیهقی ص 296 چ ادیب پیشاوری ).
بیرون فکنده نیزه خطی ز روی دست
واندر کشیده کره ٔختلی بزیر ران.ارزقی.رومی فرستی اطلس مصری دهی عمامه
ختلی براق ابرش ترکی وشاق احور.خاقانی.ترا امان ز اهل به که اسب ختلی را
بروز معرکه بر گستوان به از هرا.خاقانی.چو بر خنک ختلی خرامد بمیدان
امیر آخرش میر ختلان نماید.خاقانی.خرامنده ختلی کش و دم سیاه
تکاورتر از باد در صبحگاه.نظامی.دست برین قلعه قلعی برآر
پای در این ابلق ختلی درآر.نظامی.