معنی کلمه چاچی در لغت نامه دهخدا
هر آنگه که چاچی بزه در کشم
ستاره فروریزد از ترکشم.فردوسی.کمانهای چاچی و تیر خدنگ
سپرهای چینی و زوبین جنگ.فردوسی.دو ابرو به مانند چاچی کمان
کزو خسته گشتی دل مردمان.فردوسی.کمانهای چاچی بزه برنهید
همه یکسره ترک بر سرنهید.فردوسی.بخارید گوش آهو اندر زمان
به تیر اندرون راند چاچی کمان.فردوسی.نگون شد سر شاه یزدان پرست
بیفتاد چاچی کمانش ز دست.فردوسی.ستون کرد چپ را و خم کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست.فردوسی.کمان های چاچی و چینی پرند
گرانمایه شمشیرها نیز چند.نظامی ( شرفنامه ).