خبر کردن

معنی کلمه خبر کردن در لغت نامه دهخدا

خبر کردن. [ خ َ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از طریق خبر کسی را مطلع کردن. خبردادن. تخبیر. ( از تاج المصادر بیهقی ). تحدیث. انباء. ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). مطلع کردن. آگاهانیدن :
نوندی فرستاد و کردش خبر
چو بشنید سام یل پرهنر.فردوسی.من بشتافتم تا ملک را خبر کنم.( از کلیله و دمنه بهرامشاهی ).چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد
نسیمش مرزبانان را خبر کرد.نظامی.بدرگاه مهین بانوگذر کرد
ز کار شاه بانو را خبر کرد.نظامی.قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را.سعدی ( بوستان ).وانگه که بتیرم زنی اول خبرم کن
تاپیشترت بوسه دهم دست و کمان را.سعدی ( بدایع ).مغان را خبر کرد و پیران دیر
ندیدم در آن انجمن روی خیر.سعدی ( بوستان ).کسان را خبر کرد و آشوب خاست. ( بوستان سعدی ). تا بوقت فرصت یاران را خبر کند. ( گلستان سعدی ). مر آن پادشاهزاده را که مطمح نظر او بود خبر کردند. ( گلستان سعدی ).
- امثال :
مرگ خبر نمی کند ؛ مثلی است که در مرگهای مفاجاة زنند.

معنی کلمه خبر کردن در فرهنگ فارسی

از طریق خبر کسی را مطلع کردن خبر دادن .

معنی کلمه خبر کردن در ویکی واژه

خبرکردن
آگاه کردن، دعوت کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه خبر کردن

پس از درخواست مجوز طرفداران جنبش سبز با استفاده از توییتر، فیس بوک و دیگر شبکه‌های اجتماعی شروع به گسترش خبر کردند. در عین حال احمد جنتی در راهپیمایی روز ۲۲ بهمن در اصفهان، محسنی اژه‌ای، سردار نقدی و دیگر سرداران سپاه معترضین را پیش از شرکت در تظاهرات تهدید نمودند.
لیک بایستش این خبر کردن که چنین شاید این سفر کردن
چو در قرآن نظر کردند اینجا بخواندند و خبر کردند اینجا
ولی آن بود که فانی بود از حال خود و باقی به مشاهدت حق، ممکن نگردد مر او را که از خود خبر دهد و یا جز با خداوند بیارامد؛ زیرا که خبر بنده از حال بنده باشد چون احوال فانی شد ورا از خود خبر دادن درست نیاید. و با غیر حق آرام نیابد که از حال خود وی را خبر دهد؛ از آن‌چه خبر کردن غیر را از حال حبیب کشف سر حبیب باشد و کشف سر حبیب بر غیر حبیب محال بود، و نیز چون اندر مشاهدت باشد رؤیتِ غیر محال باشد، و چون رؤیت غیر نباشد، قرار با خلق چگونه ممکن شود؟
خبر کردند شیرین را رقیبان که اینَک خسرو آمد بی‌نقیبان
تپیدن های دل آماده است این مژدگانی را چه افتاده است پیش از آمدن ما را خبر کردن؟
مرا اکنون خبر کردنداگر نه محبت درمیان از دیر گاه است
ازان لب اوحدی گر بوسه‌ای بستد شبی پنهان چه گویی؟ عالمی را زان خبر کردن، توان؟ نتوان
نقل است که بوتراب را چند پسر بود؛ و در عهد او گرگ مردم خوار پدید آمده بود. چند پسرش را بدرید. یک روز به سجاده نشسته بود. گرگ قصد او کرد. او را خبر کردند. همچنان می بود. گرگ چون او را بدید بازگشت.
این خبر کردن کجا بی حکمت است هر چه کامل کرد عین رحمت است
خبر کردند ماه انجمن را گل آن باغ و سرو آن چمن را