معنی کلمه مطمح در لغت نامه دهخدا
- مطمح نظر ؛ هر چیز که به دقت در وی بنگرند. ( ناظم الاطباء ). مورد نظر و توجه. آن که نظر را به سوی خود کشد : مرآن پادشاهزاده را که مطمح نظر او بود خبر کردند. ( گلستان ). یکی را دل از دست رفته بود... و مطمح نظرش جای خطرناک و مظنه هلاک. ( گلستان ).
|| جای نشانه تیراندازان. || منظر و جای تماشا و جای نمایش و نمایشگاه. || هر چیز دیدنی. ( ناظم الاطباء ). مجازاً به معنی جای طمع. ( غیاث ) ( آنندراج ). || جای افتادن. ( غیاث ) ( آنندراج ).
مطمح. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) آن که بلند میکند نگاه را. ( ناظم الاطباء ).