خالو
معنی کلمه خالو در فرهنگ معین
معنی کلمه خالو در فرهنگ عمید
معنی کلمه خالو در فرهنگ فارسی
( اسم ) خواهر مادر . جمع : خالات .
معنی کلمه خالو در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه خالو
ادبیات مرکاوه و هخالوت یهودی به بحث در مورد جزئیات این بهشت ها اختصاص داشت، گاهی اوقات در ارتباط با روایات مربوط به خنوخ، مانند کتاب سوم خنوخ نیز اطلاعات مشابهی آمده است.
از طَرَفی نیز در آن صبحگاه زُهره مِهین دخترِ خالویِ ماه
از مهمترین فعالیتهای قوام در این دوره از نخستوزیری میتوان به مقابله با شورشهای متعددی که پس از خلع سیدضیاء در نقاط مختلف کشور اتفاق افتاده بود (از جمله حاج باباخان اردبیلی در زنجان، میرزا کوچک خان و خالو قربان و احسان الله خان در رشت و انزلی و لاهیجان و لنگرود و مهمتر از همه کلنل محمدتقی پسیان در خراسان) اشاره کرد که قوام موفق شد تمام این شورشها را با موفقیت سرکوب کند. همچنین واگذاری امتیاز ۵ ساله نفت شمال به شرکت آمریکایی استاندارد اویل در این دوره توسط قوام انجام گرفت که بازخوردهای منفیای از جانب انگلیس و روسیه داشت.
این شرکت مالک دامنهٔ وسیعی از شرکتهای روسی، در زمینهٔ فلزات و معدن شامل میخالووسکی جیاوکی، مولداویا متال، شرکت فولاد اورال و غیره است. مالکیت این شرکتهای در زمینهٔ فولاد و فلزات، علیشیر عثمانف را، در فهرست ۱۰ تولیدکنندهٔ برتر فولاد در روسیه قرار دادهاست.
وی اصالتاً اهل رودبار زیتون استان گیلان است و زمانی که نزدیک به ۳۰۰ نفر از نزدیکان خود را در زلزله 31 خرداد سال 1369 از دست داد همواره به این فکر بود راه حلی برای این بلای طبیعی بیابد. وی پس از ایجاد طرح اولیه با پروفسور خالوت و دکتر کاظمی از استادان دانشگاه صنعتی شریف و دکتر ناطق الهی از پژوهشگاه زلزله مشورت میکند و پس از جلب نظر آنان طرح را جهت دریافت بودجه عملیات آزمایشگاهی به وزارت مسکن و شهرسازی میبرد و از آنجا وی را به شهرداری تهران راهنمایی میکنند.
یا سرم دردست درد سر ببر یا مرا خواندست آن خالو پسر
که این هر دو خالوی خسرو بدند هوادار شه زاده نو بدند
تا ببینی ناگهان مستی رمیده از جهان نزد خم ای جان عمم که منم خالوی خم
آب محمدخالو از جمله چشمههای شهرستان سروستان در استان فارس است.
شیخى با جمعى از مریدان از دهى بیرون آمده بدهى دیگر میرفت، در اثناى راه دید که مردى از باغ بیرون آمد و سبدى بر سر دارد و می رود، شیخ با خود گفت که در اینجا میتوان کراماتى ظاهر نمود زیرا که اکثر مردم این ده، رئیس حسین و رئیس عز الدین و خالو قاسم، نام دارند و این مرد هم البته یکى از این اسمها دارد و و سبد او نیز میوه دارد، اولى آنست که این مرد را صدا زنى و بگویى که سبد میوه را بیاورد تا خورده شود و سپس با خود گفت: که اگر این کار به وقوع پیوست عجب کراماتى ظاهر گردد و نان تو در میان مردم نادان اراذل پخته گردد و در این باب شهرت تمام میکنى!. پس روى به آن مرد نموده گفت: اى رئیس عز الدین! رئیس حسین خالو قاسم شهریار! آن مرد چون اسم رئیس را شنید جواب داد و رو به عقب نمود، دید شیخ با جمعى از مریدان میرود. شیخ گفت: سبد میوه را بیاور تا بخوریم!. آن مرد پیش آمد و گفت: اى شیخ! مرا عمو عید میخوانند و سبد من هم از میوه نیست!. شیخ با خود گفت که این دروغ میگوید اگر این اسم را نداشت جواب نمیداد گویا در دادن میوه مضایقه دارد یا اینکه مرا بیکرامات تصور میکند. پس از این خیال گفت: اى مرد مرا خبر دادهاند که آنچه در سبد است نصیب من و مریدان است و و تو به علت میوه ندادن نام خود را عمو عید گذاشتهاى و دروغ میگویى و انکار میوه هم میکنى. آن مرد قسم یاد کرد که یا شیخ از شما عجب دارم اگر این سبد میوه داشت البته به شما میدادم. شیخ گفت: اى مرد اگر راست میگویى سبد را بر زمین بگذار تا ما خود نگاه کنیم، اگر میوه نداشته باشد سبد را برداشته برو! آنمرد نمیخواست که سبد را بر زمین بگذارد زیرا سبب خجالت میگردید، از این جهت در زمین گذاشتن سبد مضایقه مىنمود. شیخ ایندفعه خاطرجمع گردید و گفت: در رموز و عالم خفاء به من گفتهاند که این سبد نصیب من و مریدان من است و تو اى مرد شک در قول ما مکن و سبد را بگذار! آن مرد لاعلاج شده سبد را بر زمین بگذاشت. چون شیخ نگاه کرد دید آن سبد پر از سرگین الاغ است، زیرا مدتها الاغ در باغ چریده بود و آن مرد سرگینها را جمع نموده در سبد گذارده بود و به خانه میآورد. چون شیخ آن سرگین را بدید از روى خجالت به مریدان خود گفت: هر کس که به نور عشق فروزان است شروع در خوردن کند میداند که این چه لذت دارد!. پس مریدان هر یک به تقلید یکدیگر تعریف میکردند، یکى میگفت: که بوى مشک به مشام من میرسد!، دیگرى میگفت: اگر عنبر باین خوشبویى بود البته به صد برابر به طلا نمیدادند!، دیگرى میگفت: هرگز شکر را باین چاشنى ندیدهام!، بارى تا آن از سگ کمتران یک سبد سرگین را بخوردند و تعریف کردند شیخ با خود میگفت که هر کس از این بچشد و دل خود را بد نکند باطن او البته صاف گردد و قوت گرسنگى و تشنگى بهم میرساند!. اى موش؟ نمیدانم در این مدت که در سلک صوفیان بودهیى از این لقمههاى لذیذ خوردهیى یا نه؟!. و باز حکایت دیگر:
سرخسی بود پیری خالوش نام بسی بردی بسر با خضر ایّام
برو تا به درگاه خالوی خویش ببین مادرت را چه آمد به پیش؟
این کلمه در زبان فارسی به ضم باء و سکون واو و فتح یاء (بر وزن مویه) تلفظ میشود. اما در شکل عربیِ خود، به ضم باء و قتح واو و سکون یاء تلفظ میشود و در کتب و اشعار عربی کلمهٔ بویه این گونه اِعراب گذاری و تلفظ میشود. مانند تلفظ کلماتی همچون، سیبویه و نفطویه و خالویه. درحالی که «ویه» در این کلمات حکم پسوند اسم را دارد درحالی که «ویه» در کلمه بویه جزء خود کلمه است.
خاله را خایه بدی خالو شدی این به تقدیر آمدست ار او بدی