حمیت

معنی کلمه حمیت در لغت نامه دهخدا

حمیت. [ ح َ ] ( ع ص ) استوار از هر چیز. ( منتهی الارب ). المتین من کل شی ٔ. حتی گویند: تمرحمیت و عسل حمیت. ( اقرب الموارد ). || بسیار شیرین : تمر حمیت.( منتهی الارب ). || شدید: غضب حمیت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) خیک روغن که در آن رب انداخته باشند. ( منتهی الارب ). || خیک پشمین [ مودار ] که در آن روغن و عسل و زیتون قرار داده باشند و گفته اند خیک بدون مو برای روغن.( اقرب الموارد ). خیکچه یا خیک بی موی بجهت روغن. ( منتهی الارب ). ج ، حُمَت. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ).
حمیت. [ ح َ ی َ ] ( ع اِمص ) مخفف حَمیَّت :
کس چه داند که روسپی زن کیست
در دل کیست شرم و حمیت و چم.خطیری.هرگز انگشت بتو بر ننهادستم
که من از مادر باحمیت زادستم.منوچهری.با که کردستی این صحبت و این عشرت
بر تن خویش نبود است تراحمیت.منوچهری.مرد سخن یافته را در سخن
حملت و هم حمیت و هم قوت است.ناصرخسرو.رجوع به حَمیَّت شود.
حمیت. [ ح َ می ی َ ] ( ع اِمص ) محمیه. محمیت. ( غیاث ). حمیت از چیزی ؛ ننگ و عار داشتن از آن. ( منتهی الارب ). غیرت. ( غیاث ). درد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رشک. ( منتهی الارب ) ( ترجمان ). || در اصطلاح ، حمیت عبارتست از آنکه در محافظت ملت یا حرمت از چیزهایی که محافظت از آن واجب بود تهاون ننماید. ( نفایس الفنون ). محافظت بر حرم و دین از تهمت : بیامدم تا آنچه از... شرط حمیت و فتوت بر من واجبست بادا برسانم. ( کلیله و دمنه ). از روی مروت وحمیت واجب آید آن قصد را دفع کردن. ( سندبادنامه ).
- بی حمیت ؛ بی ننگ و عار :
ببین آن بی حمیت را که هرگز
نخواهد دید روی نیکبختی.سعدی.از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردان بریخت.سعدی.و گاه بتخفیف آید :
بددل و دزد و جلد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.ناصرخسرو.رجوع به حمیت بتخفیف شود.
- حمیت الجاهلیه ؛ ننگ روزگار کافری. ( ترجمان عادل بن علی ).
حمیت. [ ح ِ ی َ ] ( ع مص ) حمیة. پرهیز نمودن. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). || حفاظت و نگاه داشتن. ( غیاث ) ( منتخب ) ( صراح ).
حمیة. [ ح ِ ی َ ] ( ع مص ) نگاهبانی کردن گیاه و چریدن ندادن. حمایة. حمی. حموة. ( منتهی الارب ). رجوع به حمی شود. || بازداشتن طعام و شراب از بیمار. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ ) آنچه نگاهداشته شود از غیر. || پرهیز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پرهیز بیمار از آنچه برای وی زیان دارد. ( اقرب الموارد ). و تخلیط؛ مقابل آن است یعنی ناپرهیزی. ( اقرب الموارد ): المعدة رأس کل داءو الحمیة رأس کل دواء. از کلمات قصار پیغمبر( ص ).

معنی کلمه حمیت در فرهنگ معین

(حَ یَّ ) [ ع . حمیة ] (اِمص . ) ۱ - مروت ، جوانمردی . ۲ - غیرت ، رشک .

معنی کلمه حمیت در فرهنگ عمید

۱. پرهیز دادن بیمار از آنچه برایش ضرر دارد.
۲. (صفت ) ویژگی آنچه حفظ و نگه داری شود.
غیرت.

معنی کلمه حمیت در فرهنگ فارسی

مروت، نخوت، غیرت، ننگ وعار، حمیات جمع
(اسم ) ۱ - مردانگی مروت . ۲ - غیرت رشک . توضیح آنست که در محافظت ملت یا حرمت از چیزهایی که محافظت از آنها واجب بود تهاون نمایند . ۳ - نخوت : ابائ . یا حمیت قسمتی . تعصبی که افراد و درجه داران هر قسمت نظام نسبت بقسمت خود باید داشته باشند چنانکه افراد و درجه داران یک هنگ نسبت به هنگ خود .
حمیت از چیزی ننگ و عار داشتن از آن درد

معنی کلمه حمیت در ویکی واژه

مروت، جوانمردی.
غیرت، رشک.

جملاتی از کاربرد کلمه حمیت

«بزرگ‌ترین اصل این‌ست که هیچ‌کس چه مرد و چه زن، بدون رهبر نباشد یا ذهن کسی به این خوی نگیرد که خواه به انگیزه حمیت و غیرت و خواه از سر شوخی و بازی بگذارد شخص به کاری به ابتکار خود دست بزند.
چون بدید آن فعل را زان قوم سست در حمیتشان میان در بست چیست
باز به روز نبرد و کین و حمیت گرش ببینی میان مغفر و خفتان
تویی که جان به خطر دادی از حمیت دین زهی چو حاتم طائی غلام تو پنجاه
از درد تو دل نماند و بیمست کز بی‌رحمیت جان نماند
غازیان کشتند کافر را بتیغ هم در آن ساعت ز حمیت بی‌دریغ
دیده بآمیزش او باز کن مست حمیت شو و پرواز کن
اختیار تو درین وقت سوی عزم سفر از پی قوت دین و قبل حمیت و ننگ
مرد سخن یافته را در سخن حملت و هم حمیت و هم قوت است
به جنگ من آید گرش حمیت است که در جنگ هم رنج و هم راحتست
به خود گفت‌: آلفته غیرت‌نمای به نزدیک مردم حمیت‌نمای