معنی کلمه جرعه ریز در لغت نامه دهخدا
چنان کنند ز می جرعه ریزبر لب آب
که می بشیشه صاف حباب درگیرد.امیرخسرو دهلوی ( از بهارعجم ).جرعه ریز جام ایشانند گفتی اختران
کان همه در روی چرخ جان ستان افشانده اند.خاقانی.از عکس خون قرابه پر می شود فلک
چون جرعه ریز دیده بدامان درآورم.خاقانی.آز من تشنه سخای تو شد.
جرعه ریز سخا به آز فرست.خاقانی.و آنچه او خورده بود و باقی ماند
و آنچه از جرعه ریز ساقی ماند.نظامی.چون منش را به باده تیزکنم.
بر سر خصم جرعه ریزکنم.نظامی.سکندرمنش کرد بر باده تیز
ز می کرد یاقوت را جرعه ریز.نظامی.