گلوی

معنی کلمه گلوی در لغت نامه دهخدا

گلوی. [ گ ِ ] ( اِ ) کنگره ستون را گویند. ( آنندراج ).
گلوی. [ گ ُ / گ َ ] ( اِ ) گلو :
ز دیدار خیزد هزار آرزوی
ز چشم است گویند رژدی گلوی.ابوشکور ( لغت فرس ص 98 و 99 ).و رجوع به گلو شود.
- گلوی لب گرفتن ؛ کنایه از خاموش گردانیدن. ( آنندراج ) :
شریان ز پوست پر کن و بر کام تیغ نه
لب راگلو مگیر، ز قاتل امان مخواه.عرفی ( از آنندراج ).

معنی کلمه گلوی در فرهنگ فارسی

گلو

جملاتی از کاربرد کلمه گلوی

نگردم چون سبو غافل ز حفظ آبروی خود ز غیرت دست خود پیوسته دارم بر گلوی خود
زلف ساقی کمند شب پیکر در گلوی دو پیکر اندازد
قوی بدان سوی نمی کرد روی تا نرود در گلویِ او فروی
ناگذشته از گلویش خنجری از قفای آن درآید دیگری
که زد برگلوی تو تیر جفا؟ که آزرد از قتل تو مصطفی (ص)
آواز گلوی بخت شوم آزست تو فتنه شده برین به آوازی
چو جناح و قلب مجلس ز شراب یافت مونس ببرد گلوی غم را سر ذوالفقار مستان
خمار تشنگی رفت از سبویم گره شد آب تیغش بر گلویم
چشم من چون گلوی کشته شد از خونین اشک تا فتادم به کف خیره کشی خونخواری
تاریخ بهبهان همواره و همه جا با تاریخ آریاگان (ارگان/ارجان) همراه بوده و اساساً یکی شمرده می‌شود. ایالت باستانی ارجان (شامل شهرستان بهبهان، امیدیه، آغاجاری و استان بوشهر و استان کهگلویه و بویراحمد کنونی) متعلق به دوره ایلامی، دوران میانی در ایران بود که در مرز خوزستان و فارس واقع شده بود. بر روی سکه‌های عرب-ساسانی و اسلامی، نام این ایالت باستانی به صورت ارجن و در منابع دوره اسلامی به صورت ارّجان نیز آمده‌است. یونانیان نیز از این شهر با نام ارکران یاد کرده‌اند.
فریاد، در گلوی تو خونین وُ سرد گشت.
آن گاه بیابند داد هر کس مظلوم بگیرد گلوی ظلام