معنی کلمه نسترن در لغت نامه دهخدا
می اندر قدح چون عقیق یمن
به پیش اندرون دسته نسترن.فردوسی.تا نباشد چو ارغوان نسرین
تا نباشد چو نسترن شمشاد.فرخی.تا چون سمن سپید بود برگ نسترن
چون شنبلید زرد بود برگ زعفران.فرخی.همیشه تا چو گل نسترن بود لؤلؤ
چنان کجا چو گل ارغوان بود مرجان.فرخی.وآن نسترن چو مشک فروشی معاینه است
در کاسه بلور کند عنبرین خمیر.منوچهری.زرد گل بینی نهاده روی را بر نسترن
نسترن بینی گرفته زرد گل را در کنار.منوچهری.نسترن مشکبو مشک فروش آمده ست
سیمش در گردن است مشکش در آستین.منوچهری.برون آمد از خیمه و آن دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).بستان ز نو شکوفه چو گردون شد
تا نسترن به سان ثریا شد.ناصرخسرو.نه یاسمین و نه سمن
نه سوسن و نه نسترن.ناصرخسرو.گرچه ز عالم آمده ای به ز عالمی
گرچه ز خاک هست به از خاک نسترن.ادیب صابر.کنار نسترن پرسبزه کردی
پر طوطی سوی شکر کشیدی.خاقانی.نسترن از بوسه سنبل به زخم
از مژه غنچه لب گل به زخم.نظامی.