معنی کلمه ناورد در لغت نامه دهخدا
برون آمد و رای ناورد کرد
برآورد بر چهره ماه گرد.فردوسی.جهان گشت پر گرد آوردجوی
ز خون خاست در جای ناورد جوی.اسدی.زمینی که شد جای ناورد او
کند سرمه دیده مه گرد او.اسدی.با سینه من چه کینه گردون را
با پشّه عقاب را چه ناورد است.خاقانی.ناورد محنت است در این تنگنای خاک
محنت برای مردم و مردم برای خاک.خاقانی.یارب که دیومردم این هفت دار حرب
در چاردار ملک چه ناورد کرده اند.خاقانی.پیلبان را مثال داد تا او را ریاضت و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. ( سندبادنامه ص 57 ).
چو کرد آن زبانی سیه را زبون
نیامد به ناورد او کس برون.نظامی.که گر جان را جهان چو کالبد خورد
چرا با ما کند در خواب ناورد.نظامی.سخن در صلاح است و تدبیر و خوی
نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی.سعدی.به پیکار دشمن دلیران فرست
هژبران به ناورد شیران فرست.سعدی.پدر هر دو را سهمگین مرد یافت
طلبکار جولان و ناورد یافت.سعدی. || رزمگاه. ( اوبهی ) :
به گرز و سنان اسب تازی گرفت
به ناورد صد گونه بازی گرفت.اسدی. || گرد گاشتن اسب است چون دایره. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). || جولان. ( بهار عجم ) ( فرهنگ رشیدی ). رفتار بسرعت. ( فرهنگ رشیدی ) :
از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید
اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد.امیرمعزی.