معنی کلمه معتد در لغت نامه دهخدا
معتد. [ م ُ ت َ د د ] ( ع ص ) شمرده شده و حساب کرده شده و اعتناشده. ( ناظم الاطباء ) : پوشنج از جمله مضافات هراة بود و در اعتداد بغراجق عم سلطان معتد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 242 ).
- معتدٌبه ؛ شمار گرفته شده یعنی معتبر و قابل اعتبار. ( غیاث ) ( آنندراج ). فراوان. هنگفت. بسیار.
معتد. [ م ُ ت َ / م ُ ت َ دِن ْ ] ( ع ص ) به معنی از حد درگذرنده و سخت ستمکار در اصل معتدی بوده «یا» در حالت جری و رفعی ساقط شد. ( غیاث ) ( آنندراج ). از حد درگذشته و سخت ستمکار. ( ناظم الاطباء ) : و ما یکذب به الاکل معتد اثیم . ( قرآن 12/83 ). مناع للخیر معتد اثیم. ( قرآن 12/68 ). مناع للخیر معتد مریب . ( قرآن 25/50 ).