لك
معنی کلمه لك در لغت نامه دهخدا

لك

معنی کلمه لك در لغت نامه دهخدا

لک. [ ل ُ ] ( اِ ) لُکّه. نوعی از رفتن اشتر. قسمی از رفتن اسب و جز آن : لک رفتن ، لکه رفتن. رجوع به لک رفتن و لکه رفتن در ردیف خود شود. || مخفف لوک که نوعی از شتر است :
شافی ز بهر... تو ترتیب داده ام
خرطوم فیل و گردن بسراک و دست لک.پوربها. || ( ص ) اشل. اقطع. بی دست : کان جمال الملک من اهل بجستان اعجمی الاصل ( او اللک بضم اللام معناه الاقطع ) کانت یده قطعت فی بعض حروبه. ( ابن بطوطه ). رجوع به لوک و به لنگ و لوک شود. || چیز گنده را گویند و آن معروف است. ( جهانگیری ). هر چیز گنده و ناتراشیده باشد. ( برهان ). در افغانستان به معنی کلفت و لکی است.صاحب آنندراج گوید: در لغت ترکی نوشته که ( لک بالضم ) بمعنی سطبر و گنده ترکی است. ( آنندراج ). || ( اِ ) گلوله و برآمدگی و گره که در اعضاء به هم رسد. ( برهان ). گره برآمدگی بر تن. عجرة. || شتالنگ که به عربی کعب گویند. ( برهان ). شتالنگ باشد و آن را کله نیز گویند و به عربی کعب خوانند. ( جهانگیری ). کله. ( برهان ). پژول. قرّپا ( در تداول مردم قزوین ). قوزک پا :
محیط بر لک پایم نمی رسد به مراتب
غدیر دنیا و آنگه من و غریق علایق.نزاری.|| پوستی نرم که عرب آن را دارش گویند. ( صحاح الفرس ). || ریشی که در شکم پیدا شود، چنانکه شکم را سوراخ گرداند و آن را به عربی دبیله خوانند. ( برهان ). قرحه در جگر و جز آن.
لک. [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] ( اِ ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی. ( بحر الجواهر ). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. ( برهان ). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار کنند. ( اوبهی ). لکا ( توسعاً ). دوز. دوژ. دوزه. دوژه. بن لاک. چیزی است که بن کارد بدو در دسته محکم کنند. ( حاشیه لغت نامه اسدی ). بن لاک باشد و لکا باشد که باز پس مانده بود و در دسته های کارد به کار برند. ( حاشیه لغت نامه اسدی ) :
هیچ نایم همی ز خانه برون
گوییم درنشاختند به لک.آغاجی.رنگی مشهور که در هندوستان سازند و ساختن آن چنان است که آن شبنمی که در بر درخت کنار و غیر آن نشیند و منجمد گردد آن را گرفته و بکوبند و بپزند و از آن سرخی حاصل شود و با ثفل و نخاله آن کارد و خنجر و شمشیر را در دسته محکم کنند و به کارهای دیگر هم می آید. ( برهان ). دارویی باشد و آن شبنمی است که به سبب برودت هوا بر شاخ درخت کنار و چند درخت دیگر که مخصوص ملک هندوستان است منجمد گردد و آن را کوفته و بپزندو از آن رنگ سرخی حاصل شود که جامهای ابریشمی و پشمی و ریسمانی را بدان رنگ کنند و آن رنگ قراری باشد وبه شستن زایل نگردد و مصوران و نقاشان در تصویر و نقاشی به کار برند و به نخاله و ثفل آن خنجر و شمشیر و کارد و امثال آن را در دسته محکم کنند و جز این نیز در بسیار جا به کار آید... و آن را لاک و لُکا نیز خوانند. ( جهانگیری ). رنگ لاک. ( بحر الجواهر ) . بعضی گویند هوائی است ( یعنی سنگ هوائی است ). و برخی گویند صمغ درختی است. ( نزهة القلوب ). حکیم مؤمن گوید: به فارسی رنگ لاک نامند. صمغ نباتی است شبیه به مر. ساق گیاه او پر شاخ و گلش زرد و تخمش قریب به قرطم و گویند شبنمی است که بر آن نبات می نشیند و در آخر میزان جمع میکنند و بهترین او سرخ و قوتش تا ده سال باقی است و در دوم گرم و در سوم خشک و مستعمل در طب مغسول اوست و طریق شستن آن در دستور اول مذکور است و او مقوی جگر و احشاء و منقح سده سپرز و جگر و جالی آثار و محلل اورام و منقح اخلاط بارده و بالخاصیة لاغرکننده بدن و جهت استسقای لحمی وزقی و فالج و یرقان و خفقان و سرفه و ربو و ضعف گرده و سایر اعضاء نافع و مضر سپرز و مصلحش مصطکی و قدرشربتش تا یک مثقال و بدلش در تفتیح دو ثلث اوریوند و نیم وزن او اسارون و ربع او طباشیر است و از خواص اوست که چون هر روز یک دانگ او را سرکه تا سی چهل یوم بنوشند به غایت لاغرکننده و چیزی در این امر به او نمی رسد و اگر سه چهار مثقال او را در سه چهار روز باسرکه بنوشند به دستور همین اثر دارد و رنگ او مخصوص ابریشم و پشم است به خلاف پنبه و غیر آن که رنگ نمی کند و باید ابریشم و پشم را در آب مطبوخ او باطر طیر که صاف کرده باشند یک شب به آتشی نرم بجوشانند و طرطیر باید پنج جزو و از لاک صد جزو باشد و الا بدون طرطیر تأثیر ندارد و چون اشنان سبز را یک شبانه روز در آب بخیسانند، پس لک را اضافه نموده به آتش نرم بجوشانند تا درد و صاف او جدا شده ، آب اشنان سرخ و درخشنده گردد، پس لطیف صاف او را با صمغ عربی جمع نمایند ودر نوشتن امثال آن بهتر از شنجرف است و ثفل او را زرگران در استحکام چیزها استعمال می نمایند و معروف به رموز زرگری است در غایت قبض و شرب او در قطع حیض ازمجریات است. ( تحفه حکیم مؤمن ). بیرونی در صیدنه گوید: لیث گوید نوعی است از صمغ که رنگ او سرخ باشد ودر سجستان پوست بز را بدان رنگ کنند و آن لفظ معرب است در حاوی از «لس » نقل میکند که آن صمغ نباتی است که به مر مشابهت دارد و خوشبوی بود او را در بخورات استعمال کنند. زه گوید: او را به فارسی فریکانزد گویند و آن صمغ درختی است که در بلاد آراتیا بود و خوشبوی بود. او را در بخورات [به کار آید] و به مر مشابهت دارد. نیفه گوید: صمغ درختی است که چوب درخت خود راتمام فروگیرد و هیچ موضع از چوب خالی نبود و مانند پوست چوب را فروگرفته بود طریق تحصیل او چنان است که صمغ را از او جدا کنند و بپزند و رنگ از او بیرون کنند و تا چنین نکنند او را لک نگویند و به رومی او را لاخاس گویند. ص اونی گوید: گرم است در اول ، خشک است در دوم و سده جگر بگشاید و یرقان و استسقا و بیماریهای جگر و خفقان را مفید است. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ). صاحب اختیارات گوید: صمغی است که از طرف دریا آورند و مؤلف کتاب گوید آن را به شیرازی رنگ لاک خوانند و رنگ لکا خوانند و از وی کناو سازند جهت سرخی زنان و بعضی گویند ثفل آن است و خلاف ثفل ، آن را به شیرازی و روش خوانند و لک باید که مغسول کنند که غیرمغسول نشاید که استعمال کنند و صفت غسل وی چنان است که بگیرند لک منقی از چوب و سنگ پاک کرده بکوبند و آبی که به ریوند چینی و بیخ اذخر در آن جوشانیده باشنداندک اندک بر آن ریزند و به دسته هاون تحریک میدهند. بعد از آن به حریری تنک صافی کنند و آنچه در منخل مانده باشد دوم بار همچنان کنند مانند اول و صافی کنند و درهم کنند و رها نکنند تا در بن آب نشینند آهسته آب از وی میریزند تا لک بماند و خشک گردانند. بعد از آن دیگر بار سحق کنند و استعمال کنند و طبیعت آن گرم و خشک بود در اول و اسحاق بن عمران گوید: گرم و خشک بود در دوم ، خفقان و یرقان و استسقا را نافع بود و درد جگر را عظیم سودمند بود و قوت آن بدهد و سده آن بگشاید و معده را سودمند بود و مقدار مأخوذ از وی یک درم بود تا یک مثقال و چون با سرکه بیاشامند هرروز یک درم پیاپی تا یک مثقال به ناشتا بدن را لاغر گرداند و وی مضر بود به بدنهای لاغر بقوة و گویند مضراست به سر و مصلح وی مصطکی بود بدل وی. رازی گوید: در تفتیح سده و ضعف جگر چهار دانگ وزن آن ریوند و نیم وزن آن اسارون و چهار دانگ وزن آن طباشیر سفید بود. ( اختیارات بدیعی ). ضریر انطاکی در تذکره آرد: صمغ نبات هندی یقوم علی ساق و یتفرع و له زهر اصفر یخلف بزراً یقرب من القرطم و منه یستنبت و اللک صمغه فی الصحیح او هو طل یسقط علیه و یستحصل کل سنة عند زوال المیزان و اجوده الرزین الاحمر الحدیث الشبیه بالملح المجلوب من کنبایه و یلیه الشمطری و ماعداهما ردی والشمطری للحریر انسب و غیره للصوف و تبقی قوة اللک عشر سنین و هو حار فی الثانیة یابس فی الثالثة ینفع من الربو و السعال و الاستسقاء و الفالج و الیرقان و ضعف الکبد و الکلی شرباً و یحلل الاورام و الخفقان مطلقاً و یجلو الاَّثار طلاءً و ملازمة شربه بالخل یهزل تهزیلاً عن تجربة و یفتح السدد و ینقی الاخلاط الباردة و هو یضر الطحال و یصلحه ان ینقی من عیدانه و یقلی فی ماء طبخ فیه الزراوند و الاذخر بالغاً و یصفی و یرمی ثفله فاذا رکد جفف و استعمل و شربته الی مثقال ( و من خواصه ) انه لایصبغ الا ما اصله روح کالصوف و الحریر دون نحو القطن و الکتان و انه لایصبغ الا بالطرطیر لکل مأته خمسة و یصبغ ثفله خاصة بعد ان یسحق و یصفی و یطبخ المصبوغ مع المذکور فیه لیلة علی نار هادیة و ان ثفله یلصق السیوف و نحوها و انه اذا طبخ فی ماء الاشنان الاخضر محکما کان حبرا احمر غایة. ( تذکره ضریر انطاکی ). صمغ درختی است که بدان رنگ سرخ نمایند نه گیاه هندی که لاک است. شرب مقدار درهم آن نافع است جهت خفقان و یرقان و استسقاء و درد جگر و معده و سپرز و سنگ مثانه و لاغرکننده اندام است. ( منتهی الارب ). «قال ابن البلوی فی کتاب الف با: «اللک » مثقلا فهذاالذی یصبغ به ولکن قال ابن درید: لیس بعربی صحیح »... و الذی فی اللسان : «اللیث : اللک یعنی بالفتح : صبغ احمر یصبغبه جلود المغزی للخفاف و غیرها و هو معروف و الک بالضم : ثفله ، یرکب به النصل فی النصاب. قال ابن سیده : اللکة و اللک بضمهما: عصارته التی یصبغ بها. ( المعرب جوالیقی متن و حاشیه ص 300 ).

معنی کلمه لك در فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) قسمی رفتن شتر و اسب و جز آن ها میان یورتمه و قدم .
(لُ ) [ افغا. ] (ص . ) گنده و ناتراشیده .
( ~ . ) (ص . ) بی دست ، دست بریده ، اشل .
( ~ . ) (اِ. ) سخنان بیهوده و هرزه .
(لَ ) (اِ. ) اثری از کثیفی بر روی پارچه یا جامه .
( ~ . ) (ص . ) ۱ - ابله ، نادان . ۲ - خسیس ، فرومایه .
( ~ . ) (اِ. ) ۱ - پارچه و لتة کهنه و پاره پاره . ۲ - لباسی که روستاییان پوشند، خواه نو خواه کهنه .
(لِ ) (اِ. ) ۱ - هوبره . ۲ - مرغابی بزرگ .
( ~ . ) (اِ. ) دمل شکم و کند.

معنی کلمه لك در فرهنگ عمید

۱. گُنده، ستبر.
۲. هر چیز برآمده و گِرد، مانندِ گلوله.
* لک وپک: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. گنده، ستبر.
۲. ناتراشیده، ناهموار.
= لاک۱: هیچ نایم همی ز خانه برون / گوییم در نشاختند به لک (آغاجی: شاعران بی دیوان: ۱۹۴ ).
صدهزار: در او نه سایر ماند و نه طایر از بر خاک / دو لک ز لشکر او شد به زیر خاک نهان (عنصری: ۲۵۴ ).
۱. خسیس.
۲. ابله، احمق.
۳. فرومایه: با مردم لک تا بتوانی تو میامیز / زیرا که جز از عار نیاید ز لک ولاک (عیوقی: شاعران بی دیوان: ۴۲۳ ).
سخن بیهوده و یاوه، هذیان.
۱. اثری که از چربی، کثافت، یا مواد رنگین بر روی لباس، پارچه، و مانندِ آن پیدا می شود، لکه.
۲. (پزشکی ) خال.
۳. خونی که بر اثر حیض یا عوامل دیگر از زن خارج شود.
۴. داغ.
* لک زدن: (مصدر لازم ) لک برداشتن میوه یا چیز دیگر.
* لک وپیس: (پزشکی ) لکه هایی که در پوست بدن انسان پیدا می شود، برص.

معنی کلمه لك در فرهنگ فارسی

یکی از دهستانهای بخش قروه شهرستان سنندج بین دهستانهای اسفند آباد و ییلاق دارای ۱۵ آبادی .
( اسم ) ۱- لاک : هیچ نایم همی ز خانه برون گوییم درنشاختند به لک . ( آغاجی لفا اق.۲ ) ۲۸۳- رنگ سرخ .
شهریست باندلس . قریه باسپانیا

معنی کلمه لك در فرهنگستان زبان و ادب

{macule, macula} [پزشکی] بخش کوچک مسطح تغییررنگ یافته یا کلفت شده ای از پوست که ناحیه ای متمایز از پوست بهنجار پیرامون خود باشد متـ . لکه 2
{stain} [شیمی، مهندسی بسپار] آنچه از تغییر نامطلوب رنگ براثر تماس با ماده ای خارجی پدید می آید متـ . لکه 3

معنی کلمه لك در دانشنامه عمومی

لک (ارومیه). لک، روستایی است از توابع بخش نازلو و در شهرستان ارومیه استان آذربایجان غربی ایران.
این روستا در دهستان نازلوی شمالی قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۱۵۹ نفر ( ۵۰ خانوار ) بوده است.
طبق اظهارنظر برخی از اهالی مسن این روستا، در گذشته گرداگرد روستای لک را دیواری به عرض حدود ۴ متر در بخشهای شمالی و غربی احاطه می نمود. در قسمت شرقی آن نیز تپه نارین قلعه قرار داشته است. ارتفاع تپه نارین قلعه بگونه ای بوده که بر فراز آن دریاچه ارومیه قابل تشخیص بوده است. در بخش جنوبی روستا نیز نهر قره چای جریان داشت. پل سیدالنسا از جمله راه های ارتباطی روستا به قسمت جنوبی ( که کلاً باغ اربابی نامیده می شد ) ، بوده و در بخش شرقی روستا به موازات دیوار پیرامونی احداث گردیده بود. لازم بذکر است حدود مذکور در بین دو نهر بند حصار از شمال و رودخانه قره چای در جنوب قرار داشته است. بدین ترتیب در گذشته، روستای لک به شکل نیم دایره با شعاع حدود ۲ تا ۳ کیلومتر محدود به موارد ذکر شده، بود.
در حال حاضر اثری از دیوار پیرامونی روستا باقی نمانده و حدود کنونی روستا از شمال به روستای حصار، از غرب به روستای پَر و از جنوب به نهر انگنه می رسد. رودخانه قره چای نیز امروزه از میان روستا عبور می نماید. طبق اطلاعات بدست آمده از ریش سفیدان روستا که ایشان نیز از پدران خود مطالبی را بیاد دارند، روستای لک در گذشته بالغ بر ۱٬۰۰۰ خانوار را در خود جای می داده و به دلیل موقعیت استراتژیک آن، مکان امنی در مقابل تجاوزات اواخر جنگ جهانی اول از سوی ارامنه ( جیلولوخ ) و اکراد تحت فرماندهی اسماعیل ( سمکو ) سیمیتقو، بحساب می آمده است. بزرگی روستا بقدری بوده که دارای یک باب سنگک پزی، سه گورستان، مغازه های آهنگری و… بوده است. شمای تقریبی این روستا در گذشته ( حدود ۱۰۰ سال پیش ) در شکل روبرو آورده شده است.
لک (بلژیک). لک ( به لاتین: Leke ) یک منطقهٔ مسکونی در بلژیک است که در دیکسمویید واقع شده است. لک ۱۰٫۷۳ کیلومتر مربع مساحت و ۱٬۰۷۸ نفر جمعیت دارد.
لک (ساموخ). لک ( به لاتین: Lək ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان ساموخ واقع شده است. لک ۱۱۳۷ نفر جمعیت دارد.
لک (نوردفرایسلند). لک ( به آلمانی: Leck ) یک شهر در آلمان است که در نوردفرایسلند واقع شده است. لک ۷٬۶۸۰ نفر جمعیت دارد.
شهر بیرشتوناس خواهرخواندهٔ لک ( نوردفرایسلند ) هست.
معنی کلمه لك در فرهنگ معین
معنی کلمه لك در فرهنگ عمید
معنی کلمه لك در فرهنگ فارسی
معنی کلمه لك در فرهنگستان زبان و ادب
معنی کلمه لك در دانشنامه عمومی
معنی کلمه لك در دانشنامه آزاد فارسی

معنی کلمه لك در دانشنامه آزاد فارسی

لَک
نام گروه هایی از ترکان، کردان و لران در غرب، جنوب و شمال ایران. لک های ترک که اعقاب لک های داغستانی اند، در ناحیۀ لکستان سلماس سکونت دارند. اینان به احتمال قوی، در اوایل دورۀ صفویه، از ناحیۀ غازی قموق داغستان به آذربایجان آمده اند. حکومت لک های سلماسی در سازمان اداری دولت صفویه، تابع بیگلربیگی گری آذربایجان بود. لک های کرمان، معروف به لک های بختیاری، مشتمل بر تیره های خدر، سهرابی، شهسواری، میرزایی و مرکب از ۳۰۸ خانوار چادرنشین اند. به نوشتۀ وزیری، این مردم در اواخر صفویه، از فارس به کرمان مهاجرت کرده بودند. سردسیر لک ها در اقطاع و گرمسیر آنان در ناحیۀ ارزوئیه از بخش های شهرستان بافت قرار دارد. لک های کلاردشت در عهد آقامحمدخان به این ناحیه تبعید شده اند. او در حقیقت برای مهار طغیان های احتمالی مردم و طوایف بومی غرب مازندران، لک ها و کردان خواجه وند را به کلاردشت انتقال داده بود. دلفان های کلاردشت از لک ها هستند. بزرگ ترین گروه لک های ایران را جنوبی ترین گروه کردان ایران تشکیل می دهند که در ناحیۀ میان استان های کرمانشاه، لرستان و همدان سکونت دارند. طوایف مشهور کردان لک عبارت اند از باجلان، بالوند، بهراموند، جلالوند، دلفان، زوله، سلسله، کاکاوند، مافی و جز این ها. طوایف دلفان و سلسله، در لرستان سکونت دارند. ایلات کلهر و کلیایی را نیز از لک ها می دانند. بسیاری از لک ها پیرو مذهب اهل حق اند و به علی اللهی شهرت دارند. طوایف روزبهانی، زرگوش، سوره میری، شیخ بزینی و جز آن ها از لک های کردستان عراق اند. زبان لکی، از گویش های قدیمی زبان کردی است. به نوشتۀ بدلیسی، کردان لک در قرون ۱۰ـ۱۱ق، اتباع دولت صفوی بودند. اسکندر منشی ضمن بازگویی حوادث ۱۰۳۲ـ۱۰۳۴ق به حکومت چندین سالۀ محمدخان لک و برادرش حاجی خان لک در قلعۀ ذهاب، از قلاع منطقۀ درۀ تنگ (شهرستان سرپل ذهاب)، اشاره کرده است. حاجی خان لک در ۱۰۳۴ق، هنگام عزیمت شاه عباس به عراق و جنگ با حافظ احمدپاشا عثمانی، تسلیم شد و قلعۀ لک را در اختیار قزلباشان قرار داد.
لک (مقیاس). رجوع شود به:کرور

معنی کلمه لك در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَکَ: برای تو- برای توست - فقط برای توست ( اگر در ابتدای جمله بیاید)
معنی لَکِ: برای تو- برای توست - فقط برای توست ( اگر در ابتدای جمله بیاید.مؤنث)
معنی أَذَ ٰلِکَ: آیا آن
معنی مَا لَکَ: تو را چه شده - برای تو چه اتفاقی افتاده - نیست برای تو
معنی کَذَ ٰلِکَ: اینگونه - اینچنین
معنی مَا یَکُونُ لَکَ: تو را نسزد - روا نیست که تو
معنی هَیْتَ: بیا - پیش بیا(کلمه هیت لک اسم فعل و به معنای بیا است)
معنی مَّشْهُودٌ: مشاهده شده - مورد مشاهده (عبارت "ذَ ٰلِکَ یَوْمٌ مَّشْهُودٌ " یعنی :آن روزی است که [همه صحنه های آن] مورد مشاهده است)
معنی عُتُلٍّ: سخن خشن و درشت (در عبارت "عُتُلٍّ بَعْدَ ذَ ٰلِکَ زَنِیمٍ "منظور شخص بد دهن وخشن است)
معنی عَدْل: عدالت - معادل (کلمه عدل به معنای حد وسط در بین افراط و تفریط است . در عبارت "أَوْ عَدْلُ ذَ ٰلِکَ صِیَاماً " معنی معادل یا مساوی می دهد)
ریشه کلمه:
ک (۱۴۷۸ بار)ل (۳۸۴۲ بار)

معنی کلمه لك در ویکی واژه

↑ Windfuhr, G. (۲۰۰۹). The Iranian Languages, Routledge, p. ۵۸۷
↑ Rüdiger Schmitt: Die iranischen Sprachen in Gegenwart und Geschichte. Wiesbaden (Reichert) 2000.
↑ Rüdiger Schmitt (Hg.): Compendium Linguarum Iranicarum. Wiesbaden (Reichert) 1989.
↑ V. Minorsky, “Lak”, Encyclopaedia of Islam.
هوبره.
مرغابی بزرگ.
قسمی رفتن شتر و اسب و جز آن‌ها میان یورتمه و قدم.
سخنان بیهوده و هرزه.
دمل شکم و کند.
بی دست، دست بریده، اشل.
ابله، نادان.
خسیس، فرومایه.
پارچه و لتة کهنه و پاره پاره.
لباسی که روستاییان پوشند، خواه نو خواه کهنه.

جملاتی از کاربرد کلمه لك

اتحادیه فوتبال بحرین (به عربی: الاتحاد البحرینی لكرة القدم) نهاد اداره‌کنندهٔ فوتبال در بحرین است. این نهاد در سال ۱۹۵۷ پایه‌گذاری شده و اکنون عضو کنفدراسیون فوتبال آسیا است. در حال حاضر ریاست این نهاد بر عهدهٔ علی بن خلیفه آل خلیفه می‌باشد.
میرزا احمد علاءالدوله (۱۲۸۳ – ۱۳۲۹ هجری قمری) پسر بزرگ محمدرحیم خان علاءالدوله، نسقچی مشهور دربار ناصرالدین شاه، و سلطان خانم دختر شاهزاده ملك ايرج ميرزا (پسر فتحعلی‌شاه قاجار) بود.
الکومپارس (عربی: الكومبارس) یک فیلم به کارگردانی نبیل مالح است که در سال ۱۹۹۳ منتشر شد. از بازیگران آن می‌توان به بسام کوسا اشاره کرد.
تالیف این کتاب در سال ۱۳۰۶ هجری قمری به اتمام رسیده و در سال ۱۳۰۷ هجری قمری در چاپخانه نولكشور شهر لكهنو در سه جلد در قطع بزرگ، هر صفحه شامل سه ستون و صفحات مجموع سه جلد ۳۰۱۱ صفحه به چاپ رسیده است.