معنی کلمه عندلیب در لغت نامه دهخدا
جرس دستان گوناگون همی زد
بسان عندلیبی از عنادل.منوچهری.خنیاگرانت فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور در کنار.منوچهری.برگل تر عندلیب گنج فریدون زده ست
لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده ست.منوچهری.عندلیب هنر به بانگ آمد. ( تاریخ بیهقی ص 387 ).
چو گور دشت بسی رفته ای نشیب و فراز
چو عندلیب بسی گفته ای سرودو غزل.ناصرخسرو.تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب
بر شادی از نوای جهان در نوا شده ست.ناصرخسرو.تنم ز بار بلا زآن همیشه ترسان است
که گاه گاهی چون عندلیب بسراید.مسعودسعد.به باغ لهو تو رامش چو ارغوان خندید
ز شاخ مدح تو دولت چو عندلیب سرود.مسعودسعد.طوطیانه گفت نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا.مسعودسعد.چمن شده ست چو محراب و عندلیب همی
زبور خواندداودوار در محراب.معزی.من که خاقانیم به باغ جهان
عندلیبم ولیک نوحه گرم.خاقانی.چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
عندلیبم ، به گلستان شدنم نگذارند.خاقانی.مرگ شود بوالعجب ، تیغ شود گندنا
کوس شود عندلیب ، خاک شود لاله زار.خاقانی.بیکار بود که در بهاران
گویند به عندلیب مخروش.سعدی.نه عجب گر فرورود نفسش
عندلیبی غراب هم قفسش.سعدی ( گلستان چ یوسفی ص 179 ).خوشا و خرما وقت حبیبان
ببوی صبح و بانگ عندلیبان.سعدی.سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید
عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را.نظیری ( از امثال و حکم دهخدا ).تأثیر عشق بین که پس ازمرگ عندلیب
اوراق گل بریزد و بر وی کفن شود.؟ ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).