معنی کلمه صفت در لغت نامه دهخدا
در صفتت گنگ فرومانده ایم
من عرف اﷲ فروخوانده ایم.نظامی. || ( اِ ) نشان. ( مهذب الاسماء ). نشانه. چگونگی. چونی. علامت. ج ، صفات : اگر بدین صفت نبودی آن درجه نیافتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 396 ). استادان در صفت مجلس شراب و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته بودند. ( تاریخ بیهقی ص 276 ). این یک صفت جهیز بود و دیگر چیزها بر آن قیاس باید کرد. ( تاریخ بیهقی ص 403 ).
قول و عمل هر دو صفتهای تست
وز صفت مردم یزدان جداست.ناصرخسرو.صفت کورتهای پارس ، ولایت پارس پنج کورت است. ( فارسنامه ابن بلخی ص 121 ).
گفتی که چه نامی از دلت پرس
کز من صفت منی نیابی.خاقانی.ای به صورت ندیم خاک شده
به صفت ساکن سماک شده.خاقانی.ای صفت زلف تو غارت ایمان ما
عشق جهان سوز توبر دل ما پادشا.خاقانی.صفتی است حسن او را که به وهم درنیاید
روشی است عشق او را که به گفت برنیاید.خاقانی.دلهای دوستان همین صفت دارد که به بسط عوارف و نشر صنایع و بذل رغائب بدست آید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 197 ). سی سر فیل حصن هیکل کوه صفت دریاگذار از آن کفار سلطان را بدست آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 273 ).
شب صفت پرده تنهائی است
شمع در او گوهر بینائی است.نظامی.پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست
بر بساط نرد عشق اول ندب جان باختن.سعدی.بس که در منظر تو حیرانم
صورتت را صفت نمی دانم.سعدی.هرکس صفتی دارد و رنگی و نشانی
تو ترک صفت کن که از این به صفتی نیست.سعدی.دهقان پسری یافتند بدان صفت که حکماگفته بودند. ( گلستان ). || پیشه. شغل. صنعت. کار :
گازرکاری صفت آب شد
رنگرزی پیشه مهتاب شد.نظامی.امشب بصفت شمع شب افروزم من
می گریم و می خندم و میسوزم من.عطار.خشک ابری که بود ز آب تهی
ناید از وی صفت آب دهی.