معنی کلمه شیار در لغت نامه دهخدا
جیحون برِ یک دست تو انباشته چاهیست
سیحون برِ دست دگرت خشک شیاریست.فرخی.حق همی گوید بده تا ده مکافاتت دهم
آن بحق نَدْهی و بس آسان بپاشی در شیار.سنایی.|| زراعت. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). شیاریدن مصدر آن است. ( جهانگیری ). || کیل. ( یادداشت مؤلف ). || خراش و شکاف باریک که در روی چیزی ایجاد شود. ( فرهنگ فارسی معین ).
شیار. ( ع اِ ) نیکویی. ( منتهی الارب ). حسن و جمال. ( اقرب الموارد ) . || لباس. || هیئت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نازکی. ( منتهی الارب ). || فربهی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شتران فربه تازه بدن. ج ، شیَّر. ( منتهی الارب ).
- خیل شیار؛ اسبان فربه و زیبا. ( از اقرب الموارد ).
|| نام روز شنبه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). عرب شنبه را شیار و گاهی الشیار میخواندند. ج ،اَشْیُر، شُیُر، شیر. ( از اقرب الموارد ).
شیار. ( ع مص ) انگبین چیدن از خانه زنبور عسل. ( منتهی الارب ). شَور. شیارة. مَشار. مَشارة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به مصادر مذکور شود. || ریاضت دادن اسبان را یا سوار شدن بر آن در وقت عرض بیع یا آزمودن تا بنگرد نجابت و تک آنرایا برگردانیدن وی را، و کذلک الامة. ( منتهی الارب ).