معنی کلمه زيد در لغت نامه دهخدا
گفت آری گر وفا بینم نه مکر
مکرها بس دیده ام از زید وبکر.مولوی.تا زاهد عمرو و بکرو زیدی
اخلاص طلب مکن که شیدی.سعدی ( گلستان ).ز عمرو ای پسر چشم اجرت مدار
چو در خانه زید باشی بکار.سعدی ( بوستان ).در این نوعی از شرک پوشیده هست
که زیدم بیازرد و عمروم بخست.سعدی ( بوستان ).گرت دیده بخشد خداوند امر
نبینی دگر صورت زید و عمرو.سعدی ( بوستان ).
زید. [ دَ ] ( ع فعل ) فعل ماضی مجهول یعنی افزون شد و بیشتر این فعل را دردعا استعمال می کنند مانند: زید قدره ؛ یعنی افزون باد قدر و مرتبه او. زید مجده ؛ یعنی افزون باد جلال او. و زید فضله ؛ یعنی افزون باد علم و فضل او. زید تقویه ؛ یعنی زیاد باد تقوای او. ( ناظم الاطباء ). توضیح آنکه این از مواردی است که ماضی معنی مستقبل میدهد.
زید. [ زَ ] ( اِخ ) رجوع به ابویسار شود.
زید. [ زِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان میان دورود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 1300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
زید. [ زَ ] ( اِخ ) ابن ابی الزرقاء. فقیه محدث. راوی کتاب جامع الصغیر سفیان ثوری. ( ابن الندیم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
زید. [ زَ ] ( اِخ ) ابن ابی الشعثاء العنزی. رجوع به ابوالحکم شود.