معنی کلمه زهره در لغت نامه دهخدا
زهرة. [ زُ رَ ]( ع اِمص ) سپیدی و خوبی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). سپیدی و خوبی و صفای رنگ. ( ناظم الاطباء ). یقال : اعجبتنی زهرة لونه ؛ ای بیاضه ُ و حسنه ُ. ( اقرب الموارد ). سپیدی و حسن. بیاض و حسن. ( غیاث ).
زهرة. [ زُ هََ رَ / زُ رَ ] ( ع اِ ) شکوفه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شکوفه زرد یا مطلق شکوفه. ( غیاث ).
زهرة. [ زُ رَ ] ( اِخ ) دهی بوده میان حره شرقیه و حره سافله مدینه ، بغایت بزرگ چنانکه گویند سه صد هزار زرگر در آنجا متوطن بودند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
زهرة. [ زُ رَ ] ( اِخ ) نام ام الحیاء الانباریة که محدث است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
زهرة. [ زُ رَ ] ( اِخ ) نام پسر کلاب که پدر قبیله ای است از قریش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام پدر گروهی از قریش. ( ناظم الاطباء ). نام قبیله ای از قریش. ( غیاث ). ابوعبید و دیگران گویند: قبیله ای از بنی کلاب بن مره و آنان بنوزهرةبن کلاب بن مره اند و جوهری گوید زهره نام زن ( همسر ) کلاب است که فرزندان او بدان نسبت داده شده اند همچون سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف که هر دو تن آنها از عَشَره مبشره اند و باز از اینان آمنه دختر وهب مادر رسول اﷲ ( ص ) است. و حمدانی گوید: از اینان اکنون گروهی به بلاد اشمونین در صعید مصر اندرند. ( از صبح الاعشی ج 1 ص 355 ). رجوع به تاریخ گزیده و اعلام زرکلی شود.