زغن

معنی کلمه زغن در لغت نامه دهخدا

زغن. [ زَ غ َ ] ( اِ ) پند. خاد. غلیواج. زاغ گوشت ربای. مرغ گوشت ربای. ( از لغت فرس چ اقبال ص 361 ). گوشت ربا و غلیواج باشد... ( از برهان ). بمعنی غلیواج است... به عربی غداف گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). غلیواج و گنجشک سیاه. ( ناظم الاطباء ). بعضی گفته اند که زغن گنجشک سیاه است. ( برهان ). پرنده ای است از راسته شکاریان روزانه از دسته بازها که در حدود هفت گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به نواحی گرم و معتدل آسیا،اروپا و آفریقا هستند. زغن جزو بازهای متوسطالقامه است و بسیار متهور، چابک ، تندحمله ، قوی و خونخوار است. دم وی دو شاخ است. او همه پستانداران کوچک مخصوصاً جوندگان را شکار می کند. موش گیر. غلیواج. پرآذران.خاد. جنگلاجی. چنگلاهی. جنگلاهی. کورکور. ( فرهنگ فارسی معین ). جانوری معروف که آنرا چوزه لوا. جوزه لوا. جنگلاهی. خاد. غلیواژ. غلیواز و گوشت ربای نیز گویند. ( شرفنامه منیری ). غلیواج. بند. غلیواژ. گوشت ربا. گوشت لوا. حداءة. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن.رودکی ( از لغت فرس ص 361 ).در زغن هرگز نباشد فر اسب راهوار
گرچه باشد چون صهیل اسب آواز زغن.منوچهری.هرکه را راهبر زغن باشد
منزل او بمرزغن باشد.عنصری.زآن گل و بلبل که در آن باغ دید
ناله مشتی زغن و زاغ دید.نظامی.مرده مردار نه ای چون زغن
زاغ شو و پای به خون در مزن.نظامی.گه عشق دلم دهد که برخیز
زین زاغ و زغن چو کبک بگریز.نظامی.چنین گفت پیش زغن کرکسی
که نبود ز من دوربین تر کسی.سعدی ( بوستان ).دانی که چه ها می رود از دست رقیبت
حیف است که طوطی و زغن همقفسانند.سعدی.

معنی کلمه زغن در فرهنگ معین

(زَ غَ ) (اِ. ) پرنده ای است گوشتخوار از دستة بازها اما کوچک تر از باز.

معنی کلمه زغن در فرهنگ عمید

پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آن که جانوران کوچک را شکار می کند، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خادوخات، غلیواج، کلیواج، کلیواژ، پندو جنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی.

معنی کلمه زغن در فرهنگ فارسی

( اسم ) پرنده ایست از راسته شکاریان روزانه از دسته بازها که در حدود هفت گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا و افریقا هستند. زغن جزو بازهای متوسط القامه است و بسیار متهور و چابک و تند و حمله و قوی و خونخوار است دم وی دو شاخ است . او همه پستانداران کوچک مخصوصا جوندگان را شکار میکند موش گیر غلیواج پر آذران خاد جنگلاهی چنگلاهی جنگلاجی کور کور .

معنی کلمه زغن در ویکی واژه

پرنده‌ای است گوشتخوار از دستة بازها اما کوچک تر از باز.

جملاتی از کاربرد کلمه زغن

تو در چمن همه آواز عندلیب شنو به مَرزَغَن‌ تن اعدات طعمهٔ زغن است
لغت ازغند در زبان پهلوی به معنای شهر بزرگ و سبز است. دربارهٔ «ازغند» و به تبع آن شکلِ نوشتاری آن (ازغند، ازقند) روایت‌ها و استدلال‌های گوناگونی مطرح است. که در اینجا به دو مورد اشاره می‌شود: برخی واژهٔ ازغند را برگرفته از لغت «آذوقه بند» می‌دانند چرا که دشت ازغند به حاصلخیزی و پرآبی مشهور است و ازغند را انبار غلّه و آذوقهٔ منطقه دانسته‌اند.
نام الجزیره کوتاه‌شدهٔ جزیره بنی مزغنه است که به معنی جزیره قبیله مَزغَنه می‌باشد.
ایمدعی اینطعن و جگر خواریت از چیست من طوطیم این نکته تو در کار زغن کن
گفت ای زاغ زغن شیوه که در وقت سخن طوطی طبع تو دارد شکر اندر منقار
شکرستان لبت خال سیاهی بگرفت جای طوطی ز چه مأوای زغن می‌آید
سایه از هر که همای کرمت باز گرفت کاسه چشم و سرش مطعم زاغ و زغن است
این تعبیر چندان پایه و اعتبار لغوی ندارد. برخی دیگر از جمله آیت‌الله محمدصادق سعیدی معتقدند: در حقیقت ازغند، «اُزقند» است، چرا که «اُز» به معنی سبز و خرم و «قند» به معنی شهر و آبادی مانند «سمرقند» («سمر» یعنی افسانه و قند یعنی شهر پس سمرقند به معنی «شهر افسانه ای») پس ازغند یا اُزغند به معنای «شهر یا آبادی سبز و خرم» می‌باشد. جالب اینکه این تعبیر با آنچه که بین اهالی و از پیشینیان سینه به سینه منتقل شده همخوانی دارد زیرا گذشتگان نام قدیمی ازغند را «شهر سبز» می‌دانند.
طلعت گل زشت همچون نوک خار صوت بلبل شوم چون بانگ زغن
عقاب‌وار اگرچه گرفته‌ای بالا ولی دلت سوی پستیست چون زغن مشغول
ب آفتاب نیارد نهاد پنجه ز کال ز شاهباز نتاند گرفت بال زغن
همیشه تا که بود جای عندلیب چمن همیشه تا که زغن را مقام مرزغن است
این روستا در دهستان ازغند قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۱٬۲۸۰ نفر بوده‌است.
افکار ماسوا و مقامت زهی محال در آشیانِ باز، نه مأوا کند زغن