معنی کلمه مطعم در لغت نامه دهخدا
سیری آز و نیاز خلق جهان را
در کف رادش نهاده مطعم و مشرب.سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص 18 ).صوفئی از فقر چون در غم شود
عین فقرش دایه و مطعم شود.مولوی.|| سفره خانه. مهمانخانه. موضعالطعم. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ).
مطعم. [ م ِ ع َ ] ( ع ص ) مرد نیک خورنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مطعم. [ م ُ ع َ ] ( ع ص ) بختور و مرزوق. ( منتهی الارب ). مرد بختور و مرزوق.( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرزوق. ( اقرب الموارد ).
مطعم. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) آن که میخوراند و آن که طعام میدهد. ( ناظم الاطباء ).
مطعم. [ م ُ طَع ْ ع ِ ] ( ع ص ) شیری که گرفته باشد در مشک شیرینی و خوشبویی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیری که در مشک مزه و خوشبویی گرفته باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ) . || شتر و ناقه با مغز استخوان و با پیه . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ).