معنی کلمه زاهد در لغت نامه دهخدا
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم ، سردفتر دانائی.عطار.بدو گفتا شنیدم ماجرایی
که میگوید زنی زاهد دعایی.عطار. || و برخی میان زاهد و عابدو عارف فرق گذاشته اند چنانکه در ترجمه اشارات آمده است : معرض از متاع دنیا و خوشیهای آن ، او را زاهد خوانند و آن کس را که مواظب باشد بر اقامت نفل عبادت از نماز و روزه ، او را عابد خوانند و آن کس را که فکر خود صرف کرده باشد بقدس جبروت و همیشه متوقع شروق نور حق بود اندر سر خود، او را عارف خوانند. و این احوال که برشمردیم بود که بعضی با بعضی مترکب شود. ( ترجمه اشارات و تنبیهات ص 247 ). و در همان کتاب آمده است : زهد بنزدیک غیرعارف معاملتی است گوئی زاهد متاع دنیا بمتاع آخرت دهد. ( ترجمه اشارات و تنبیهات ص 227 ). زاهد بنزدیک عارف آنکه پاک و منزه است از هرچه سر وی را مشغول کند از حق [ و تکبر ورزد ] بر همه چیزها که جز از حق است. ( ترجمه اشارات و تنبیهات ص 248 ).
اگر چه زاهدی باشد گرامی
چو فرزند آیدت ، رندی تمامی.عطار ( الهی نامه ).و عارفان و شاعران متصوف گروهی از زاهدان ریاکار و متظاهر را پیوسته نکوهش میکردند و زهد خشک و ریائی را نوعی شیادی و فرومایگی میشمردند بویژه که زاهدان خشک اغلب به رنج و آزار و تکفیر عارفان و متصوفان میپرداختند و از راه عوام فریبی حقیقت را فدای اغراض پلید خویش میساختند از این رو در اشعار شاعران متصوف و بویژه حافظ شیرازی حملات سخت بزهاد شده و زاهد و شیخ را که با طریقت تصوف مخالف بودند بسی نکوهش کرده اند و آنان را متظاهر به دین ، شیاد، ریاکار، اهل روی و ریا، زاهد ریایی و زاهد خشک خوانده اند: