معنی کلمه رفتار در لغت نامه دهخدا
رفتار. [ رَ ] ( اِمص ) سلوک. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). حاصل بالمصدر رفتن. و مستانه ، شتاب آلود از صفات ، و موج از تشبیهات اوست و با لفظکردن مستعمل. ( آنندراج ). معاملت. معامله. سلوک : خوش رفتاری ؛ حسن سلوک. ( یادداشت مؤلف ) : غالباً نشانه و نمونه وضع رفتار و عمر شخصی یا قصد از طبیعت روحانی و روش و نسبتهای او می باشد علیهذا می تواند و مختار است که چون شخصی دنیوی و جسمانی راه رود ویا همچو مردی اخروی و روحانی. ( قاموس کتاب مقدس ).
- بدرفتار ؛ بدسلوک. آنکه روش ورفتار او شایسته نباشد. ( یادداشت مؤلف ).
- بدرفتاری ؛ سوء سلوک. عمل بدرفتار. ( یادداشت مؤلف ).
- خوش رفتار ؛ خوش سلوک و باوقار وکسی که کردار و اعمال او نیکو و شایسته باشد. ( ناظم الاطباء ).
- خوش رفتاری ؛ عمل خوش رفتار. خوبی رفتار. حسن سلوک.
- راست رفتاری ؛ سلوک راست داشتن. رفتار به صدق و صفا :
صراط راست که داند در آن جهان رفتن
کسی که خو کند اینجا به راست رفتاری.سعدی.- رفتار ناهموار ؛ سلوک ناشایسته و زشت و کردار بد. ( ناظم الاطباء ).
- فلک کجرفتار ؛ گردون گردگردنده که بر مراد نگردد.
- کج رفتار ؛ که از بیراهه رود. که از راه راست منحرف شود. مقابل راست رفتار :
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرسد کج رفتار.سعدی. || روش. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). شیوه. ( از ناظم الاطباء ). سیرت. ( ترجمان القرآن ). سیرت. اِخذ. روش. ( یادداشت مؤلف ) :
جز از نیکنامی و فرهنگ و داد
ز رفتار گیتی مگیریدیاد.خاقانی. || گزارش. || سیر و حرکت. ( ناظم الاطباء ). سیر. ( فرهنگ فارسی معین ). مشی. تمشی. دش. مشیة. سیر. ( یادداشت مؤلف ). روش. روندگی. اسم از رفتن :
حوری به سپاه اندر و ماهی به صف اندر
سروی گه آسایش و کبکی گه رفتار.رودکی.چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرا
به سغر مانم کز بازپس اندازد تیر.ابوشکور.جذیمه را اسبی بود نام او عصا و اندر همه عرب هیچ اسب پای رفتار او نداشتی و آن اسب به جنیبت پیش او همی بردند. ( ترجمه تاریخ طبری ).
به ما توقوت رفتار دادی
ز دنبال نکورویان دویدن.ناصرخسرو.هر آن کره کز آن تخمش بود بار