رشاد

معنی کلمه رشاد در لغت نامه دهخدا

رشاد. [ رَ ] ( ع اِ ) شب خیزک. تره تیزک. تره بند. ( برهان ). سبزیی است که آنرا چاله و تره تیزک گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). تخم تره تیزک که آن را هالون گویند. ( آنندراج ) ( منتخب اللغات از غیاث اللغات ). سپندان. ( مهذب الاسماء ). به پارسی سپندان گویند و تره تیزک خوانند و طبیعت آن خشک بود و لطیف و کرمها را بکشد و قطع بلغم بکند و مضر بود به معده و مثانه و تقطیر بول احداث کند و اولی آن بود که محرورمزاج با کاسنی و کاهو خورد. ( اختیارات بدیعی ). حُرْف. ( تذکره داود ضریر انطاکی ). حُرف بستانیست. ( تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به حُرْف شود. || خردل. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( بحر الجواهر ) ( یادداشت مؤلف ).
- حب الرشاد ؛ حُرف و سپندان. ( ناظم الاطباء ). حُرف است و به فارسی سپندان ، از راه تفأل بدین نام نامیده شد، چه معنی حُرف حرمان است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده حب الرشاد شود.
- رشاد بری ؛ خردل صحرایی. ترخر. ترب صحرایی. ( یادداشت مؤلف ).
رشاد. [ رَ ] ( ع اِمص ) راستی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اهتداء. ( اقرب الموارد ) : جمعی از سادات را که پای از دایره رشاد و اقتصاد بیرون نهاده به انواع اغدار و انذار به جاده مستقیم آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 437 ). از سداد سیرت ورشاد طریقت رعایای آن بقعه را در ریاض امن و جنان امان بداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 396 ). || پیروزی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بسامانی. بسامان بودن. ( یادداشت مؤلف ).
- سبیل رشاد؛ راه راست. صراط مستقیم. ( یادداشت مؤلف ). || ج ِ رَشادَة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به رَشادة شود. || ( اِخ ) لقب خلیفه هارون عباسی. ( از اقرب الموارد ).
رشاد. [ رَ ] ( ع مص ) رُشد. به راه شدن و راه راست یافتن. ( ناظم الاطباء ). به راه شدن. ( منتهی الارب ). هدایت شدن. ( از اقرب الموارد ). راه راست یافتن. ( ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ) ( مصادر اللغه زوزنی ). راه راست گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). به راه راست بودن. ( آنندراج ). به سامان بودن و به راه راست آمدن. ( غیاث اللغات ، از منتخب اللغات و صراح اللغة ). رُشد. رَشَد. راه برداری. اهتداء. براهی. برهی.نقیض ضلالت. نقیض ضلال. ( یادداشت مؤلف ) :

معنی کلمه رشاد در فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) از گمراهی درآمدن ، به راه راست رفتن . ۲ - (اِمص . ) راستی ، رستگاری .

معنی کلمه رشاد در فرهنگ عمید

ترتیزک، تره تیزک.
به راه راست رفتن، رستگاری.

معنی کلمه رشاد در فرهنگ فارسی

براه راست رفتن، راستی وایستادگی وپیروزی
( اسم ) تره تیزک . یا رشاد بری گونهای تره تیزک که خودروست و در کنار جویها و رودخانه ها روید کلک کوج جرجیربری . یا رشاد جبلی ۱ - علف ماه . ۲ - تره تیزک بیابانی .
راستی . اهتدائ . یا پیروزی . یا بسامانی . بسامان بودن .

معنی کلمه رشاد در فرهنگ اسم ها

اسم: رشاد (پسر، دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: rašād) (فارسی: رَشاد) (انگلیسی: rashad)
معنی: هدایت یافتن، رستگاری، به راه راست بودن

جملاتی از کاربرد کلمه رشاد

در خرابات آمدم از امر پیر راه دان او براه عشق و قلاشی مرا ارشاد داد
ورنه از پیغمبران ارشاد گیر کسب آب و نان از ایشان یاد گیر
۱ سال ۱۳۶۳ سازمان اوقاف از معاونت نخست‌وزیری به یکی از معاونت‌های وزارت ارشاد اسلامی تبدیل شد و سال ۱۳۶۶ نام وزارت‌خانه به فرهنگ و ارشاد اسلامی تبدیل شد.
خمش کن آنک او از صلب عشق است بسستش اینک من ارشاد کردم
بازدید از این مجموعه برای عموم آزاد نیست و نیازمند دریافت مجوز از اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شیراز است.
باشد ز تو ارشاد جوان‌بختان را چون صبح دوم، پیر جهانگیر تویی
عواملی چند او را گشته منقاد جز اینش مایه‌ئی نمود در ارشاد
برآشفت و نزدیک فرشاد شد بدو گفت دشمن به ما شاد شد
پس از مرگ ملا فاضل، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شادگان از پیشنهاد نامگذاری این فرهنگسرا به نام «ملا فاضل سکرانی» شاعر برجسته شادگانی خبر داد.
در حالی که فیلم از وزارت ارشاد پروانهٔ نمایش داشت و در برنامهٔ اکران نوروز قرار داشت و حتی با گروه سینمایی آفریقا قرارداد بسته بود به دلایل ناشناخته‌ای از اکران آن که قرار بود ۲۸ اسفند ۱۳۸۷ صورت گیرد، جلوگیری شد. شنیده می‌شد شخص معاون سینمایی دستور این اقدام را داده‌است.
رسیدند چون آن بد اختر سپاه شتابان به مرشاد از گرد راه
در سوختن ارشاد ز پروانه گرفتیم هرگز اثری ز آتش و خاکستر ما نیست
هر ذره هر پره می جوید می گوید ز ارشادش ز ارشادش استادم استادم
در لویزان خیابان فرشادی منطقه ایی بوده بنام امامزاده غیبی که طبق تحقیقات گورستان اصل قدیمی در آنجا بوده.و الان تبدیل به پارک شده
محمد یگانه روایت گری را هسته اصلی موسیقی مقامی خراسان می‌داند، او داستان‌های شرح و رشادت‌های جوان‌های غیور خراسانی یا شرح عاشقی آنها را که در قالب مقام (مقام الله مزار، مقام لو، تورغه…) هستند را در اجراهای خود داشته‌است.
خر، گرم نهیق است به ارشاد طبیعت بیچاره چه سازد که نیاموخت زبان را؟