رده
معنی کلمه رده در لغت نامه دهخدا

رده

معنی کلمه رده در لغت نامه دهخدا

رده. [ رَدْ دَ / دِ ] ( از ع ، اِ ) ناسزا و دشنام. ( ناظم الاطباء ). ناسزا. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). || ( اِمص ) کفر و زندقه. ( لغت محلی شوشتر ) : اولاً خود نه چنین است که بوبکر خود الا حرب رده نکرد. ( کتاب النقض ص 477 ). رجوع به اهل رده شود.
رده. [ رُدْ دَه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ رَدْهة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ردهة شود.
رده. [رَ دَ / دِ ] ( اِ ) دسته و صف. ( جهانگیری ) ( از دانشنامه علایی ص 77 ) ( غیاث اللغات ). رجه. ( ناظم الاطباء ). صف. ( از انجمن آرا ) ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ اوبهی ) ( از لغت فرس اسدی ) :
سنجد جیلان بدو نیمه شده
نقطه سرمه بر او یک رده.رودکی.همی سخت هر گوهری یک رده
چو از خاک تا تیغ گشت آژده.فردوسی.همه موبدان پیش تختش رده
هم اسپهبدان پیش او صف زده.فردوسی.مگر روز نوروز و جشن سده
که او پیش رفتی میان رده.فردوسی.رده گرد سپاه بگرفتند
گیرهاگیر شد همه که و در.فرخی.دو رده سرو پیش او برپای
بار آن سروها گل و سوسن.فرخی.بر جویهای او رده نونهالها
گویی وصیفگانند استاده برقرار .فرخی.آن روز خورم خوش که در این خانه ببینم
زین پنجهزاری رده ترکان حصاری.فرخی.سرو سماطی کشید از دو لب جویبار
چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار.منوچهری.وآن نارها بین ده رده بر ناردان گرد آمده
چون حاجیان گرد آمده در روزگار ترویه.منوچهری.غلامان سرایی که عدد ایشان در این وقت چهار هزار و چیزی بالا بود آمدن گرفتند و در آن سرای بزرگ چندین رده بایستادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533 ).
ز سیم و زر و مرغ و پیل و دده
به نیرنگ کرده روان بر رده.اسدی.سوارانشان در قفا صف زده
پس پشت شان ژنده پیلان رده.اسدی.دو رویه کشیده سپه دو رده
دو فرسنگ میدان سپه زآن شده.شمسی ( یوسف و زلیخا ).گه یاد دهد آن زمان که بودی
پیشم رده جمله تبار و آلم.ناصرخسرو.

معنی کلمه رده در فرهنگ معین

(رَ دِ ) (اِ. ) ۱ - صف ، قطار، دسته . ۲ - هر چیز که در یک راسته باشد.
(رِ یا رَ دِّ ) [ ع . ] (مص ل . ) از دین برگشته .

معنی کلمه رده در فرهنگ عمید

۱. رج، رجه، صف، رسته، قطار: رده برکشیده سپاهش دو میل / به دست چپش هفتصد زنده پیل (فردوسی: ۱/۱۶ ).
۲. (زیست شناسی ) از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان که پس از شاخه و قبل از راسته قرار دارد.
۳. مقام.
۴. کلاسه.
ارتداد، از دین برگشتگی.

معنی کلمه رده در فرهنگ فارسی

ازدین برگشتگی، ارتداد
۱ - ( مصدر ) از دین برگشتن . ۲ - ( اسم ) از دین برگشتگی ارتداد .
دهی از دهستان تبادگان بخش حومه شهرستان مشهد .

معنی کلمه رده در فرهنگستان زبان و ادب

{class} [زیست شناسی] چهارمین رتبۀ رسمی در آرایه شناسی موجودات زنده، بالاتر از راسته و پایین تر از شاخه
{class} [عمومی] دسته ای که در آن پرونده ها را براساس شماره هایی که مبین برخی ویژگی های آنها باشد طبقه بندی کنند متـ . طبقه 1 * مصوب فرهنگستان اول
{rame} [حمل ونقل ریلی] مجموعۀ چند واگن و لوکوموتیو به هم بسته؛ واحد شمارش قطار

معنی کلمه رده در دانشنامه عمومی

رده (زیست شناسی). رده ( به لاتین: classis ) یکی از آرایه های رده بندی علمی جانداران است که پایین تر از Division: دسته ( در مورد گیاهان ) ، شاخه: Phylum ( در مورد جانورها ) و بالاتر از راسته جای دارد.
در رده بندی جانداران هشت رتبهٔ اصلی وجود دارد که از بزرگ به کوچک به این صورت هستند:
• Domain: دامنه
• Kingdom: فرمانرو ( سلسله )
• Division: دسته ( در مورد گیاهان ) ، شاخه: Phylum ( در مورد جانورها )
• Class: رده
• Order: راسته
• Family: خانواده ( با کاربردی عمومی تر ) ، تیره ( بیشتر در مورد گیاهان و پرندگان )
• Genus: سرده ( جنس )
• Species: گونه
رتبه ها ( طبقه ها ) ی گیاه شناسی و جانورشناسی گاه اندکی متفاوتند.
رده (مجارستان). رده ( به مجاری: Réde ) یک شهرداری در مجارستان است که در ناحیه کیشبر واقع شده است. رده ۴۵٫۸۹ کیلومتر مربع مساحت و ۱٬۵۲۵ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه رده در فرهنگ معین
معنی کلمه رده در فرهنگ عمید

معنی کلمه رده در دانشنامه آزاد فارسی

رِدّه
رجوع شود به:اهل

معنی کلمه رده در ویکی واژه

صف، ردیف، قطار. هر چیز که در یک راسته باشد. رده بر کشیده ز هر سو سپاه/ منوچهر با سرو در قلبگاه «فردوسی»
از دین برگشته.

جملاتی از کاربرد کلمه رده

کرد تن و سوار جان این شده پردهٔ بر آن در طلب سوار تاز یاوه مگرد گرد گرد
چشمش برده ز آهوان دست بی سرمه سیاه و بی قدح مست
رنگ طبعی به کار برده بهار نقش ها بود از آنچه برد به کار
درآن شب من از باده ی شوق مست دلم برده شور محبت زدست
در ضابطه مسائل نحو آن نظم که کرده طبعت انشا
ببخشیده بد بانویش بر امام ورا کرده آزاد شاه انام
چو آفتاب ضمیر تو در سواد امور مسیر کلک ترا منبع ضیا کرده