راهن

معنی کلمه راهن در لغت نامه دهخدا

راهن. [ هََ ] ( اِ ) یکنوع درخت. ( ناظم الاطباء ). نام درختی است که به ترکی قِزِلجَق گویند. ( از شعوری ج 2 ورق 11 ). قرنوس. قرانیا. سرخک. طاقدانه. ال. ( یادداشت مؤلف ). || یکنوع علف و یا ریشه که به اسب مانند دوا میخورانند. ( ناظم الاطباء ).
راهن. [ هَِ ] ( ع ص ) رهن کننده. ( از اقرب الموارد ) ( از شعوری ج 2 ورق 11 ). گروکننده. ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( رشیدی ). گروستاننده. || ثابت. ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). دائم. ( آنندراج ).
- طعام راهن ؛ طعام دائم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
|| آماده. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || لاغر از مردم و شتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). لاغر. ( آنندراج ).

معنی کلمه راهن در فرهنگ معین

(هِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - گرو گذارنده . ۲ - رهن گذارنده . ۳ - ثابت ، دایم .

معنی کلمه راهن در فرهنگ عمید

رهن دهنده.

معنی کلمه راهن در فرهنگ فارسی

رهن گذارنده، گروگذارنده
( اسم ) ۱ - گرو گذارنده . ۲ - ثابت دایم .
مرتهن . رهن کننده . گرو کننده . یا ثابت .یا آماده . یا لاغر از مردم و شتر .

جملاتی از کاربرد کلمه راهن

گفت شیخ این زر حق سلطان ماست آنکه در پیراهن شاهی گداست
قبا پوشید و پیراهن رها کرد وزان بت، عقل پیراهن قبا کرد
آستین گر ساعدت پوشد ز ما خون ما در گردن پیراهنت
بهر آن سرو این غزل جامی به برگ گل نویس باشد آن را افکند باد صبا پیراهنش
هزار بار به گوش دلم رسید از غیب که عشوه راهنمایست و عقل مانع راه
می کند چشم زلیخا خا بر سر از غبار بوی پیراهن که را تا باز بینا ساخته است؟
سیاهی در میان لاله پیدا چو در پیراهن مصقول هندو
جوهر و مظهر ز گفت اولیا است اندر آن عطار مسکین راهنما است
تو چو نرگس کله زر بر سر من چو گل کرده قبا پیراهن
اگر کمر بندی زی میانت راهنمای وگر سخن گویی زی دهانت راهنمون