رأس
معنی کلمه رأس در لغت نامه دهخدا

رأس

معنی کلمه رأس در لغت نامه دهخدا

راس. ( اِ ) بمعنی راه باشد چه سین و ها را به یکدیگر تبدیل کنند چنانکه خروس و خروه. ( انجمن آرای ناصری ). به لغت زند و پازند راه و جاده را گویند که به عربی طریق و صراط خوانند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مخفف راسو، موش خرما. ( شعوری ج 2 ص 7 ).
رأس. [ رَءْس ْ ] ( ع اِ ) سر. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه جرجانی ). ج ، ارؤس ، رؤس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سر که عضو بالایین جاندار است. ( فرهنگ نظام ). آنچه در بالای گردن انسان و جلو گردن حیوان قرار دارد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اَرْؤُس ، آراس ، رُؤس [ رُ ئو ]، روس. ( اقرب الموارد ):رُمیت ُ منک فی الرأس ؛ یعنی بد شد رای تو در حق من و اعراض کردی از من و سر برنداشتی سوی من و گران شمردی مرا ( منتهی الارب ) ( آنندراج )، رای تو درباره من آنچنان بد شد که نتوانی بمن بنگری. ( از اقرب الموارد ). از تو به بهترین چیزی که در نزد من هست آسیب رسید یا نصیب مهلکی از تو بمن رسید چنانکه گویند: این ضربتی بر سر است. ( از اقرب الموارد ). رُمی َ فلان منه فی الرأس ؛ یعنی از وی اعراض کرد. ( از اقرب الموارد ).
- بالرأس و العین ؛ کلمه ای است که در موقع رضا و تسلیم گویند یعنی بسر و چشم. ( ناظم الاطباء ).
- بیت رأس ؛ موضعی است درشام که می را بسوی وی نسبت دهند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- رأس ارنب ؛ سر خرگوش است و چون بسوزند و خرد بکوبند وبا پیه خروس بر داءالثعلب طلا کنند نافع بود. ( از اختیارات بدیعی ).
- مَسْقِطالرأس ؛ وطن. ( ناظم الاطباء ). میهن. زادگاه. زادبوم. آنجا که شخص بدنیا آید و پرورش یابد.
|| کلّه. سر حیوان ، خاصه گوسفند و گاو. مجموعه قسمت برتر از گردن آدمی یا حیوان. صاحب مخزن الادویه در ذیل رؤس ج ِ رأس آرد: بفارسی کله نامند... مراد از آن کله و مغزِ آن است از حیوانات و بهترین آن مغز کله گوسفند است ،سپس درباره طبیعت و افعال و خواص آن گفتگو می کند ومی گوید: بسیارغذا و دیرهضم است ، و جهت اصحاب کد و ریاضت نافع. در مفردات ابن بیطار نیز در ذیل رؤس آمده است : و تصلح لاصحاب الکبد، که بیشک غلط است ، و این غلط به بحر الجواهر نیز راه یافته و می نویسد: صالح لاصحاب الکبد و الریاضة که پیداست با قرینه کلمه ریاضت ، کد صحیح و کبد غلط است همانطور که لکلرک نیز آنرا صاحبان رنج و زحمت ترجمه کرده است. رجوع به رؤس و مخزن الادویه و مفردات ابن بیطار و لکلرک و تذکره داودضریر انطاکی و کله و کله پزی شود. || گاهی بر کاسه و دیواره های چهارگانه و قاعده سر و آنچه در درون آن است از مخ و پرده ها و جرمهای مشبک و عروق و شریانها و آنچه در کاسه سر و دیواره هاست از پوست نازک روی کاسه و گوشت و پوست اطلاق میشود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون و بحر الجواهر ). کله. || شخص. نفس. مستقل : هو قسم برأسه ؛ ای مستقل بنفسه. ( از اقرب الموارد ). || بتن خویش. شخصاً. خود: فعلت ُ ذلک رأساً؛ ای ابتداءً غیر مستطرد الیه من غیره. ( اقرب الموارد ). و رجوع به رأساً شود. || سر هر چیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( ناظم الاطباء ). || بمجاز، جزء بالایین چیزی. ( فرهنگ نظام ). برترین قسمت چیزی. بالاترین قسمت چیزی. || سرور. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): هو رأسهم. ( از منتهی الارب ). بمجاز، قائد وسرور: در این فتنه رأس ، فلان بوده. ( فرهنگ نظام ). مهتر. بزرگ. سر. آقا. سرور. سید. رئیس. همام. حلاحل. غطریف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || سروران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قوم را گویندوقتی که زیاد شوند و عزیز گردند: هم رأس اَی ؛ رهط کثیر عزیز. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه رأس در فرهنگ معین

( رأس ) (رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سر. ۲ - بزرگ و مهترِ قوم . ۳ - واحدی برای شمارش چهارپایان . ۴ - بلندی ج . روؤس (رئوس ).

معنی کلمه رأس در فرهنگ عمید

۱. واحد شمارش چهارپایان: ده رٲس گاو، ده رٲس گوسفند.
۲. بلندی و بالای چیزی.
۳. [قدیمی، مجاز] سرور و بزرگ و مهتر قوم.
۴. [قدیمی، مجاز] اول چیزی.

معنی کلمه رأس در فرهنگ فارسی

خاورشناس انگلیسی (و.۱۸۷۱ ف.ترکیه ۱۹۴٠م. ) وی تحصیلات عالی را در لندن باتمام رسانید و مقدمه آشنایی او با السنه شرقی در پاریس و استراسبورگ شروع شد.در سال ۱۸۹۶ م. بسمت استاد زبان فارسی در کالج لندن تعین گردید در ۱۹٠۱از مقام خود استعفا داد و بریاست مدرسه کلکته (هند ) انتخاب شد .در طول جنگ بین المللی اول مسافرتی بایران کرد.پس از مراجعت از هندوستان بکشور خویش بازگشت و مجددا کرسی استادهای زبانهای شرقی را که باو تفویض شده بود بعهده گرفت . لیکن این افتخار دیری نپایید زیرا بجهت بعض امور سیاسی بترکیه فرستاده شد و در همانجا در گذشت و مدفون گردید. آثاری که درباره ایران و اسلام نوشته : ۱ - اسلام ۲ - زندگی و زمان عمر خیام . ۳ هنر و ادبیات شرقی .۴ ترجمه تاریخ رشیدی .۵ - اوایل زندگی شاه اسماعیل و غیره.
درباره چهارپایان، ده راس گاو، سروروبزرگ
( اسم ) ۱ - سر جمع رووس ( رئوس ) . ۲ - واحدی برای شمارش افراد چارپایان : پنج راس گوسفند ده راس گاو . ۳ - سرور بزرگ قوم رئیس . ۴ - بلندی : راس کوه . ۵ - اول هر چیز .
بمعنی راه باشد چه سین و ها را به یکدیگر تبدیل کنند چنانکه خروس و خروه .

معنی کلمه رأس در فرهنگستان زبان و ادب

رأس
{apex , point} [زیست شناسی- علوم گیاهی] بالاترین قسمت هر زائده یا انتهای هر اندامی در گیاهان متـ . نوک tip

معنی کلمه رأس در دانشنامه عمومی

رأس (نظریه گراف). رأس ( به انگلیسی: vertex ) یا گره ( به انگلیسی: node ) در ریاضیات و نظریه گراف، یکی از یکاهای بنیانی گراف است. گراف مجموعه ای از گره ها و لبه هایی که این گره ها را وصل کرده اند ( هابندیده اند ) . گرافی بی سو مجموعه ای از گره ها و مجموعه ای از یال ها ( دوتایی هایی از گره ها ) است. گرافی باسو دربردارندهٔ مجموعه ای از گره ها و مجموعه ای از کمان ها ( دوتایی هایی مرتب از گره ها ) است. برای نمایش گراف، گره ها با دایره ها ( پَرهون ها ) و لبه ها با خط هایی یا کمان هایی که از گره ای بیرون آمده اند و به گره ای دیگر درمی آیند، نمایانیده می شوند.
گره ها گاه دارای برچسب یا برچسب هایی اند. گره ای برچسب دار شی ای با داده هایش را می نمایاند ( داده ها با برچسب ها نشان داده می شوند ) . دو گرهٔ یک لبه، سرهای لبه نامیده می شوند و لبه، اُفتان یا فُتان بر این گره ها خوانده می شود. اگر v و w دو گره باشند، لبه افتان با ( v, w ) نمایانیده می شود. هم چنین دو گرهٔ v و w در گرافی همسایه نامیده می شوند اگر گراف دارای لبهٔ ( v, w ) باشد. همین گونه، در یک گراف، همسایگی یک گره، زیرگرافی دربردارنده های همهٔ همسایگان گره است.
درجهٔ یک گره شمار یال های افتان بر این گره است. گره ای جدا ( تنها ) گره ای است با درجهٔ صفر ( گره ای که سر هیج یالی نیست ) . گره ای برگ است که درجه اش یک باشد. برای گره ای در گرافی باسو درون درجه و برون درجه انگاشته می شود. دورن درجه شمار یال های افتانی است که به گره می روند و برون درجه شمار یال هایی است که از گره بیرون می آیند. چشمه گره ای است با درون درجهٔ صفر و چاه گره ای است با برون درجهٔ صفر. گره ای تک تافتی گره ای است که همسایگانش یک گروهک را بسازند. در یک گروهک همهٔ جفت گره ها همسایه اند. در یک گراف، گره ای جهانی است که همسایهٔ همهٔ گره های دیگر باشد.
گره ای برش است که برداشتنش گراف را ناهمبند کند. مجموعه ای از گره ها که برداشتنشان گراف را به تکه های کوچک ناهمبند کند جداگر گفته می شود. گرافی k - گره - همبند است اگر کمتر از k گرهٔ آن را برداریم، گراف هم چنان همبند می ماند. یک مجموعه ناوابسته از گره ها دربردارندهٔ گره هایی است که هیچ جفتی از این گره ها با هم همسایه نیستند. به مجموعه ای از گره ها که دربردارندهٔ دست کم یک سر از هر لبه در گراف است، پوشا کفته می شود.
رأس (هندسه). رَأس ( به عربی: رأس ) ( به انگلیسی: vertex ) در هندسه، نقطه ای است که دو پهلوی مستقیم از یک چندضلعی باز یا بسته به هم می رسند. به زبان دیگر، رأس، نوکِ گوشه ها یا برخوردگاه های خطوط یک شکل هندسی است. از پیوند دادن دو رأس به همدیگر یک خط و از پیوند دادن سه رأس به هم یک سطح پدید می آید.
در مدل های سه بعدی گرافیک رایانه ای از رأس ها معمولاً برای تعریف سطوح ( معمولاً سه گوش ها ) استفاده می شود و هر یک از رأس ها در این مدل ها به عنوان یک بُردار نشان داده می شود. در نظریه گراف رأس را گره نیز می نامند.
تعداد رئوس هر چندضلعی در صفحه برابر تعداد اضلاع آن است.
مشخصهٔ اویلر هر چندوجهی محدب برابر دو است:
V تعداد راس ها، E تعداد ضلع ها و F تعداد وجه ها است. پس تعداد راس ها دو تا بیشتر از تعداد ضلع ها منهای تعداد وجه ها است. مثلاً در مکعب تعداد راس ها ۸ برابر تعداد ضلع ها ۱۲ منهای تعداد وجه ها ۶ به علاوهٔ ۲ است.

معنی کلمه رأس در دانشنامه آزاد فارسی

راس (اخترشناسی). رأس (اخترشناسی)(apsis)
(یا: اوج و حضیض) هر یک از دو نقطۀ واقع در مداری بیضی شکل، یکی در حداکثر و دیگری در حداقل فاصله از جسمی که به منزلۀ مرکز گرانش عمل می کند. دورترین و نزدیک ترین فاصلۀ ماه از زمین را اوج زمینی و حضیض زمینی، و دورترین و نزدیک ترین فاصلۀ یک سیاره از خورشید را اوج و حضیض خورشیدی می گویند.
راس (ریاضیات). رأس (ریاضیات)(vertex)
در هندسه، نقطۀ مشترک سه یا چند وجه یک چندوجهی؛ دورترین نقطۀ جسمی، مانند مخروط یا هرم، از قاعدۀ آن؛ همچنین، نقطۀ تلاقی دو ضلع یک چندضلعی، و محل تلاقی دو ضلع زاویه. رأس سهمی محل تلاقی محور تقارن آن با سهمی است و رأس های هذلولی نقطه های تقاطع محور کانونی با دو شاخۀ هذلولی اند.

معنی کلمه رأس در ویکی واژه

روؤس (رئوس)
رأس (جمع رأس‌ها)
سر
بزرگ و مهترِ قوم.
واحدی برای شمارش چهارپایان.
بلندی
سَر. سَر هر چیز.
(هندسه)
نقطه تقاطع دو خط يک زاويه را گويند.

جملاتی از کاربرد کلمه رأس

قال: فکان عمر اذا رأی یتیما مسح رأسه و اعطاه شیئا.
و عن انس بن مالک قال: منّ ضمّ یتیما و کان فی نفقته و کفاه مئونته کان له حجابا من النّار یوم القیامة و من مسح برأس یتیم کان له بکلّ شعرة حسنة.
زمانی که نور یک طرفه به کولئوپتیل می‌تابد، گیاه در جهت نور خم می‌شود. اگر رأس کولئوپتیل با فویل آلومینیوم پوشیده شود، به سوی نور یک طرفه خم نمی‌شود.
، با شیوهٔ انتخاب فعال‌ترین رأس دارای پیچیدگی زمانی
سطح چندوجهی یک سطح گسسته است که از تعدادی وجه، ضلع، و رأس تشکیل شده‌است. هر وجه این سطوح یک خط نرمال یکتا دارد و ازین رو آفست آن مشخص است؛ ولی این امر برای اضلاع و رئوس صدق نمی‌کند.
قال بعض اهل العلم: الحمد نوع و الشّکر جنس فکل حمد شکر و لیس کل شکر حمدا و هو علی ثلث منازل: شکر القلب و هو الاعتقاد بان اللَّه تعالی ولی النّعم فذلک قوله: وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ و شکر اللسان و هو اظهار النّعمة بالذّکر لها و الثّناء علی مسدیها فذلک قوله: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ و هو رأس الشکر المذکور فی الحدیث و شکر العمل و هو آداب النفس بالطّاعة فذلک قوله: اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً.
همچون سماک رامح و زو رأس را هراس همچون شهاب ثاقب و زو دیو را زیان
دگر رأس غضب از حلم مقطوع شود هم از تواضع کبر ممنوع
همچنین با به‌هم رسیدن پنج سه‌ضلعی منتظم (مثلث متساوی‌الاضلاع) در هر رأس، بیست‌وجهی منتظم تشکیل می‌شود. مجموع زوایا در هر رأس برابر ۵ × ۶۰° = ۳۰۰° می‌شود که از ۳۶۰° کمتر است، بنابراین بیست‌وجهی منتظم جسم افلاطونی است.
و قال لعائشة حین قالت وا رأساه بل انا وا رأساه.
مدارگان به‌صورت تاریخی به عنوان مناطق بین مدار رأس‌السرطان و مدار رأس‌الجدی، به‌ترتیب در عرض‌های جغرافیایی ۲۳°۲۶′۱۰٫۰″ (یا ۲۳٫۴۳۶۱۱°) شمالی و جنوبی تعریف شده است. بر پایه گزارش انجمن هواشناسی آمریکا، مرز رو به قطب منطقه جنب‌مدارگان تقریباً در مدارهای ۳۵ درجه شمالی و ۳۵ درجه جنوبی قرار دارد.
در رأس این اتحادیه، رهبر یا رئیس‌جمهور آن قرار داشت که توسط جمهور اعضاء انتخاب می‌شد. فیلیپ دوم مقدونیه و فرزند او اسکندر بزرگ، به این مقام برگزیده شدند.