ذی

معنی کلمه ذی در لغت نامه دهخدا

ذی. ( ع اِ ) اسم اشاره قریب است. هذی. هذه. این زن.
ذی. ( ع اِ ) ذو، در حال جر. جائنی رجل ذومال. رایت رجلا ذامال ، مررت برجل ذیمال. خداوند. صاحب. دارای. مالک.و در تداول فارسی : ذی حیات و ذی علاقه و ذی حق. و ذی فن و ذی فنون و ذی مکرمت و ذیجلالت و ذی رفعت و ذی نبالت ومسرت و ذی قیمت و امثال آن آرند در هر سه حال رفعی و نصبی و جری و غلط نیست چه در فارسی عوامل رفع و نصب وجر نباشد جز این که مضاف الیه ذی در جمله عربی باشد که در فارسی بکار برده باشند. که در آن حال رعایت قواعد عربی ضروری باشد: چنانکه گوئی : در حدیث است که : کل امرذی بال لم یبداء ببسم اﷲ فهو ابتر. و غیره.

معنی کلمه ذی در فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) دارنده ، خداوند، صاحب . در فارسی بیشتر ذی گفته می شود و درست است زیرا در فارسی عوامل رفع ، نصب و جر نیست مانند:ذی حیات ، ذیحق ، ذیجاه .

معنی کلمه ذی در فرهنگ عمید

صاحبِ، دارایِ، دارنده: ذی جاه، ذی حیات.

معنی کلمه ذی در فرهنگ فارسی

صاحب، دارنده
( از اسمائ سته ) صاحب خداوند دارا مالک ذی حق ذی روح ذی فن . توضیح : در عربی ذی در حالت جری استعمال شود ولی در فارسی این قاعده را مراعات نکنند .

معنی کلمه ذی در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی ذِی: صاحب - دارای (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذی" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" می باشد )
معنی ذِی ﭐلْقَرْنَیْنِ: لقب یکی از اولیاء الهی علیهم السلام (در روایتی از امام صادق علیه السلام درمورد ذی القرنین علیه السلام آمده است که کارهائی میکرد که از بشر عادی ساخته نیست و شخصی از حضرت علی (علیهالسلام) پرسید : آیا ذو القرنین پیغمبر بود ؟ در پاسخ فرمود : نه ، ولی بن...
معنی ذُو: صاحب - دارای (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذی" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" می باشد )
معنی ذَا: صاحب - دارای (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذی" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" می باشد )
معنی مَشْعَرِ: مشعرالحرام یا مزدلفه نام محلی است میان عرفات و منا که پس از وادی یا دره ی مأذمین قرار دارد و حجاج باید بعد از غروب شرعی روز عرفه یعنی پس از پایان وقوف در عرفات در روز نهم ذی حجه به این سمت حرکت کنند تا در مشعر برای مدتی هرچند کوتاه به عنوان یکی از وا...
معنی فَضْلِ: زیادی و فزونی در کارهای ستوده - بخششی که به دلیل استحقاق فرد مورد بخشش قرار گرفته ، صورت نمی گیرد بلکه از زیادی کرم شخص بخشنده است (کلمه فضل مانند کلمه فضول به معنای زیادی است ، با این تفاوت که فضل به طوریکه گفتهاند زیادی در مکارم و کارهای ستوده است ...
معنی نَّسِیءُ: تأخیر انداختن - تأخیر انداخته شده (رسم عرب در جاهلیت چنین بود که وقتی دلشان میخواست در یکی از چهار ماه حرام که جنگ در آنها حرام بوده جنگ کنند موقتا حرمت آن ماه را برداشته به ماهی دیگر میدادند تا از طرفی مقصودشان فراهم گردد و از طرفی تعداد ماههای حرام...
معنی یُوَاطِئُواْ: که هماهنگ و مطابق سازند - که همگام سازند (از کلمه وطئ به معنای قدم نهادن.رسم عرب در جاهلیت چنین بود که وقتی دلشان میخواست در یکی از چهار ماه حرام که جنگ در آنها حرام بوده جنگ کنند موقتا حرمت آن ماه را برداشته به ماهی دیگر میدادند تا از طرفی مقصودشان ...
ریشه کلمه:
ذی (۲۴ بار)

معنی کلمه ذی در ویکی واژه

دارنده، خداوند، صاحب. در فارسی بیشتر ذی گفته می‌شود و درست است زیرا در فارسی عوامل رفع، نصب و جر نیست مانند:ذی حیات، ذیحق، ذیجاه.

جملاتی از کاربرد کلمه ذی

داغ دل غالب به دوا چاره پذیرست این را چه کنم چاره که مشکین نفس ست این
چو پوزش کنی چند نپذیردت همی از فرومایگان گیردت
از برگ گل که نسیم عبیر می‌آید نسیم اوست از آن دل‌پذیر می‌آید
آهن آهین و زینت «آذین است » شیشه و آبگینه آیینه
عیش من رونق پذیرد گر پسندی شعر من گر بشیرینی رسد آن آب و نانم خوش شود
تا که باشد دل غلامی دور از تو کارت کجا پذیرد نور؟
عشوه و مکر زمانه نپذیرد گوشی که سلام از لب آن یار بود بشنیده