ذهبی

معنی کلمه ذهبی در لغت نامه دهخدا

ذهبی. [ ذَ ] ( ع ص نسبی ، اِ ) منسوب به ذَهَب. از ذهب. از زر. زرّین.زرینة. || برنگ زر. زرین. زرینه. دینارگون. || مارقشیشای ذهبی. رجوع به مارقشیشا شود. || زرگر.
ذهبی. [ ذَ هََ ] ( اِخ ) ( ابوجعفر الَ... ) در عیون الانباء آمده است : هو ابوجعفر احمدبن جرج کان فاضلا عالما بصناعة الطب جید المعرفة لها حسن التأتی فی اعمالها و خدم المنصور بالطب و کذلک ایضا خدم بعده للناصر ولده و کان یحضر مجلس المذاکرة فی الادب و توفی ابوجعفر الذهبی بتلمسان عند غزوة الناصر الی افریقیه ، عام ستمائة. ج 2 ص 81 وباز در صفحات 76 و 77 همان جلد ذیل حکایتی راجع به منصور آمده است : و نقم «المنصور» ایضا علی جماعة آخرمن الفضلاء الاعیان و امر ان یکونوا فی مواضع اخرواظهرانه فعل بهم ذالک بسبب مایدعی فیهم انهم مشنغلون بالحکمة و علوم الاوائل و هولاء الجماعة هم ابوالولیدبن رشد و ابوجعفر الذهبی و الفقیه ابوعبداﷲ محمدبن ابراهیم قاضی بجایة و ابوالربیع الکفیف و ابوالعباس الحافظ الشاعر و بقوا مدة ثم ان جماعة من الاعیان باشبیلیة شهدوا لابن رشد انه علی غیرما نسب الیه فرضی المنصورعنه و عن سائر الجماعة و ذلک فی سنة خمس و تسعین و خمسمائة و جعل ابا جعفر الذهبی مزواراً للطلبة مزواراً للاطباء و کان یصفه المنصور و یشکره و یقول ان اباجعفر الذهبی کالذهب الابریز الذی لم یزدد فی السبک الاجودة. و در قاموس الاعلام آمده است : ابوجعفر ذهبی ، یکی از حکمای مسلم و مشهور اندلس معاصر ابن رشد است.
ذهبی. [ ذَ هََ ] ( اِخ ) ( احمد الَ... ) نام یکی از شرفای فلالی بعد از اسماعیل السمین و پیش از عبداﷲ از 1139 تا 1141هَ. ق.
ذهبی. [ ذَ هََ ] ( اِخ ) الشافعی ( مصطفی ) ( 1280 )هَ. ق. مصطفی بن السید حنفی بن حسن الذهبی المصری مولداً و منشا. اخذ عن العلامة الدمنهوری و الفضل الفضالی و علیهما تخرج. و عن الحبر القویسنی و النور الشنواتی و غیرهما حتی برع فی اکثر الفنون و شاع فضله فی سائر الاقطار و تصدر للافراء و التدریس الی أن توفی. و از کتب اوست : 1 - رسالة فی تحریر الدرهم و المثقال و الرطل و المثقال -و هی رسالة صغیرة ألفها سنة 1272 هَ. ق. طبع حجر مط محمد أنسی 1283 ص 15 و طبعت قبلاً علی الحجر بمصرسنة 1282 و معها. 2 - الرسالة الذهبیة فی المسائل الدقیقة المنهجیة ( فقه شافعی ) و یلیها رسالة له فی تحریر الدرهم و المثقال و الرطل و المکیال ثم. 3 - رسالة فی المناسخة. 4 - رسالة فی تفسیر غریب القرآن العظیم. ( رتبه علی حروف المعجم ) طبع حجر ( دون تاریخ ).

معنی کلمه ذهبی در فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] (ص نسب . ) طلایی ، زرین .

معنی کلمه ذهبی در فرهنگ فارسی

محمد بن احمد مکنی به او عبدالله ملقب به شمس الدین از مشاهیر مورخان و محدثان شافعی ( ف. ۷۴۶ یا ۷۴۸ه.ق. ) او را تاریخی است از ظهور اسلام تا سال ۷۴٠ ه. ق .بنام (( تاریخ اسلام ) ) در ۱۲ مجلد و خود او ازین تاریخ کتابی چند بنام :العبر سیر النبلائ طبقات الحفاظ و طبقات القرائ تخریج کرده است و نیز از مولفات اوست : تجرید اسمائ الصحابه فی تلخیص اسد الغابه تذهیب تهذیب الکمال فی اسمائ الرجال دول اسلام الطب النبوی الکاشف .
( صفت ) ۱ - منسوب به ذهب طلایی زرین . ۲ - منسوب به فرقه ذهبیه .

معنی کلمه ذهبی در ویکی واژه

طلایی، زرین.

جملاتی از کاربرد کلمه ذهبی

پیر گفتش جان داود نبی هست دریای مودت مذهبی
دارم از هر مذهبی بالجمله نیکو اطلاع لیکم آئین مذهب اسلاف احرار من است
بهنه جویان و جزین هیچ بهانه نه که تو بد مذهبی و دشمن یارانی
طیب‌الله عیشکم، لا اوحش‌الله من ابی لست انسی احبتی، والجفا لیس مذهبی
هر یکی چون مذهبی دیگر گرفت زین سبب ره سوی تو دشوار شد
بت پرستی از آن پدید آمد راستی مذهبی پلید آمد
گرم خوانند کافر یا مسلمان که جز عشقت نگیرم مذهبی را
هر کبوتر می‌پرد در مذهبی وین کبوتر جانب بی‌جانبی
هرکه خواهد مقام ما یابد گو برو خاک شو که ما ذهبیم
مال دنیی و مذهبی وطنی من به عزتی به سکنی