معنی کلمه دیولاخ در لغت نامه دهخدا
دیولاخی چنین که دیو همی
زو بدوزخ فروخزد به رسن.ابوالفرج رونی. || جایگاه خراب و خرابه. ( برهان ). خرابه دور از آبادی. ( شرفنامه منیری ). جای دور از آبادانی که مردم آنجا نرسند. ( صحاح الفرس ). صحرا و خارستانی را گویند که از آبادانی دور باشد. ( برهان ). خارستان. ( شرفنامه منیری ). جائی دشوار بود دور از آبادی و خارستان. ( نسخه ای از لغت نامه اسدی ). جائی دشوار بود دوراز آبادی و خارستان. ( فرهنگ اسدی ). جایی دور از آبادانی و خارستان و سنگلاخ که در آن بیابان خاک و ریگ کم بود. ( نسخه فرهنگ اسدی ) :
چریده دیولاخ آکنده پهلو
به تن فربه میان چون موی لاغر.عنصری.ز آباد رفته سوی دیولاخ
بر او تنگ گشته جهان فراخ.شمس الدین کوتوال ( از صحاح الفرس ).بکوهی دگر بود غاری فراخ
فرازش که سخت و بن دیولاخ.اسدی.در دیولاخهاش بدانسان غریو دیو
کاید بگوش گاه وغا نغمه زغن.لامعی.در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل بمسکن درآورم.خاقانی.آن بیابان که گرد این طرف است
دیولاخی مهول و بی علف است.نظامی.چو زان دشت بگذشت چون دیوباد
قدم در دگر دیولاخی نهاد.نظامی.در تف این بادیه دیولاخ
خانه دل تنگ و غم دل فراخ.نظامی.|| چراگاه دور. ( برهان ). چراگاه و مرغزار که از آبادانی دور بود. ( اوبهی ). چراگاه.( حبیش تفلیسی ) : اسبان به مرغزار فرستاد واستران سلطانی به دیولاخهای رباط... گسیل کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ). || سردسیر. ( برهان ) ( اوبهی ) ( صحاح الفرس ). سردسیر باشد و در معنی سردستان آید چنانکه گوئی سنگلاخ یعنی سنگستان. ( نسخه ای ازلغت نامه اسدی ) .