معنی کلمه مهول در لغت نامه دهخدا
سیل مرگ از فراز قصد تو کرد
تیز برخیز از این مهول مسیل.ناصرخسرو.آن بیابان که گرد این طرف است
دیولاخی مهول و بی علف است.نظامی ( هفت پیکر ).این حالت کآلت قبول است
در دیده غافلان مهول است.نظامی ( الحاقی ).هرکجا حرب مهولی آمدی
غوثشان کراری احمد بدی.مولوی.شاه موصل دید پیکار مهول
پس فرستاد از درون پیشش رسول.مولوی.خود یکی بوطالب آن عم رسول
می نمودش شنعت عربان مهول.مولوی.
مهول. [ م ُ هََ وْ وِ ] ( ع ص ) سوگند به آتش خوراننده. ( منتهی الارب ). مُحَلَّف. ( اقرب الموارد ) ( لسان العرب ).