معنی کلمه دوست در لغت نامه دهخدا
ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد
دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد.احمد برمک.سرد است روزگار و دل از مهرسرد نی
می سالخورد باید ما سالخورد نی
از صد هزار دوست یکی دوست دوست نی
وز صد هزار مرد یکی مرد مرد نی.شاکربخاری.خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله.شاکر بخاری.بد ناخوریم باده که دوستانیم
وز دست نیکوان می بستانیم.
دیوانگان بیهشمان خوانند
دیوانگان نه ایم که مستانیم.