معنی کلمه دودمان در لغت نامه دهخدا
که هرگز بدین دودمان غم نبود
فروزنده تر زین جهان کم شنود.فردوسی.به توران همه دودمان پرغم است
زن و کودک خرد را ماتم است.فردوسی.رهایی نیابیم یک تن به جان
نه خرگاه یابیم و نه دودمان.فردوسی.بسی سروران را سرآمد به گرد
همه دودمان غارت و برده کرد.فردوسی.بخواهد شدن بخت ازین دودمان
نماند بدین تخمه کس شادمان.فردوسی.خود و دودمان نزد خسرو شوی
بدان سایه مهر او بغنوی.فردوسی.هر آن دودمان کآن نه زین کشور است
برآیدهمی دود از آن دودمان.فرخی.قرارم چون شکسته کاروان است
روانم چون کشفته دودمان است.( ویس و رامین ).بدل داد از شکوفه و برگ و میوه
عم و خال و تبار و دودمانت.ناصرخسرو.ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش
خورشید اقربا شدی و فخر دودمان.سوزنی.خدای داند کز تو به دودمان نروم
و گر برآرد دودم ز دودمان آتش.وطواط.لافد زمانه ز اقلیم در دودمان رفعت
کز ملت مسیحا خود قیصری ندارم.خاقانی.وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنها نشین و محرمی از دودمان مخواه.خاقانی.نوروز را به خدمت صدرت مبارکی است
در مدحتت مبارکی دودمان ماست.خاقانی.ای قاهری که به زخم نیش پشه دود از دودمان نمرود به آسمان رسانیدی. ( سندبادنامه ص 143 ).
اولیای دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). دیو فتنه... ملک قدیم دودمان کریم آل سامان بر باد داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). در دودمان او کسی نبود که شایستگی پادشاهی داشتی. ( ترجمه تاریخ یمینی ). نحوست بغی و طغیان و شومی طمع در خاندان قدیم و دودمان کریم بدو رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).