زبان بند. [ زَ بام ْ ب َ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) نوعی از عزایم و افسون که زبان حریف را بدان بندند. ( آنندراج ). تعویذی که برای زبان بندی دشمنان و بدگویان نویسند. ( غیاث اللغات ). افسون و عزائم. ( ناظم الاطباء ). نوعی از عزائم و افسون که زبان حریف را بدان خاموش توان کردن. ( از بهار عجم ) : زبان بندهایی چو پیکان تیز دری در تواضع دری در ستیز.نظامی.بغمزه گفت با او نکته ای چند که بود از بوسه لبها را زبان بند.نظامی.نگیرد خردمند روشن ضمیر زبان بند دشمن ز هنگامه گیر.سعدی ( بوستان ).|| افسونگر. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه زبان بند در فرهنگ معین
( ~. بَ ) (ص فا. اِمر. ) = زبان بندنده : نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید.
معنی کلمه زبان بند در فرهنگ عمید
نوعی عزائم و افسون که زبان کسی را می بندند تا چیزی نگوید و مخالفت نکند. * زبان بند خرد: [قدیمی، مجاز] شراب، می، باده: ساقی به میان آر زبان بند خرد را / کاین هرزه درا صحبت ماقال برآورد (صائب: ۵۷۶ ).
معنی کلمه زبان بند در فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) نوعی افسون که به وسیله آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید . نوعی از عزایم و افسون که زبان حریف را بدان ببندند
معنی کلمه زبان بند در ویکی واژه
زبان بندنده: نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید.
جملاتی از کاربرد کلمه زبان بند
خداوندا جهاندارا ز فتح توست و مدح تو ضمیر بنده پرگوهر زبان بنده برشکر
زبان بندهائی چو پیکان تیز دری در تواضع دری در ستیز
گیرم که زبان بندم از عشق با اشک روان چه توانم کرد
بغیبت نیز در جوشن زبان ننهد سنان زین پس که توقیع خداوندان ، زبان بند سنان آمد
ندارم صبر کز روی تو چشم خون فشان بندم وگر ازمن بپوشی روی از نامت زبان بندم
ادب عشق زبان بند لب اظهارست ور نه هر ذره ز خورشید خبرها دارد
کوه تمکینش زبان بند فغان ها گشته است برنمی آید صدا از کبک در کهسار او
در پای پدر فتاد فرزند گفت ای دم تو مرا زبان بند
حیرت وصل زبان بند لب گفتارست طوطی آن به که جدا از شکرستان گردد
شنید و زهر خندید آن شکر خند گشاد از لعل تعویذ زبان بند