معنی کلمه دشواری در لغت نامه دهخدا
از بهر آن کجا ببرم نامش
ترسم ز بخت انده دشواری.رودکی.همی هرزمان زار بگریستی
به دشواری اندر همی زیستی.فردوسی.جهانجوی و پشت سپاهت منم
به دشواری اندر پناهت منم.فردوسی.یک هفته زمان باید لا بلکه دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری.منوچهری.عاجز نمی کند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307 ). نود و نه جزو سکرات را بر من نه و هر دشواری که در جان کندن بر ایشان خواهی نهادن تاقیامت. ( قصص الانبیاء ص 246 ). درحال از گرسنگی و دشواری خلاصی یافتند. ( قصص الانبیاء ص 226 ).
خردت داد خداوند جهان تا تو
برهی یکسره زین معدن دشواری.ناصرخسرو.پس از دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی راصبر باید.سعدی.بسا کار کش رو به دشواری است
چو بینی ز دولت در یاری است.امیرخسرو.بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواریست. حافظ.أذی ، نکایة؛ دشوار نمودن. اًرهاق ؛ بر دشواری داشتن. ( دهار ). استعسار؛ دشواری خواستن. تابة، تتوبة، توب ، توبة، متاب ؛ آسان گردانیدن خدا دشواری کسی را. تعاسر؛ با هم دشواری کردن. تلاخر؛ دشواری کردن با یکدیگر در سخن. ( از منتهی الارب ). شق ، مشقة؛ دشواری نهادن بر کسی. غمرة؛ دشواری مرگ. ( دهار ). معاسرة؛ با هم دشواری نمودن. ( از منتهی الارب ).
- دشواری راه ( منزل ) ؛ سختی و زحمت راه. ( ناظم الاطباء ). وعورت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی.حافظ.- بدشواری ؛ بسختی. با سختی. با اشکال :
بدشواری از شیر کردند باز [ بهرام گور را ]
همی داشتندش ببر بر بناز.فردوسی.خواهی بدار و خواهی بفروشش