معنی کلمه دست یافتن در لغت نامه دهخدا
بیابد بر آن پیر کاوس دست
شود کام و آرام ما جمله پست.فردوسی.بدانست هرمزکه او دست چون
بیابد کند شاه را سرنگون.فردوسی.به ایران همی هر کسی دست یافت
بشاهنشهی نیز گردن فراخت.فردوسی.گر امشب بر ایشان نیابیم دست
به پستی ابر خاک باید نشست.فردوسی.به نیروی یزدان بیابیم دست
بدان بدکنش مردم بت پرست.فردوسی.شوم پیش آن پیل آشفته مست
گرایدونکه یابم بر آن پیل دست.فردوسی.مگر دست یابید در دشت کین
بدین دو سرافراز ایران زمین.فردوسی.نیابی بچون و چرا نیز راه
نه کهتر بر این دست یابد نه شاه.فردوسی.نبرد کرده و اندر نبرد یافته دست
دلیر گشته و اندر دلیری استمگر.فرخی.ابلیس گفت بر ایشان چگونه دست یابید. ( تاریخ سیستان ). مردمان بزرگ نام بدان گرفتند که چون بر دشمن دست می یافتند نیکویی می کردند. ( تاریخ بیهقی ص 59 ). خواجه [ احمد حسن ] بر وی [ بوبکر حصیری ] دست یافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 ). آن کس که خشم بر وی دست یابد... به منزلت شیر است. ( تاریخ بیهقی ). کسانی که دست بر رگ وی [ محمد ] نهاده بودند و دست یافته نخواستند که کار ملک به دست مستحق افتد. ( تاریخ بیهقی ص 74 ).اریارق بدگمان شده است و با غازی بنهاده که شری بپای کنند و اگر دستی نیابند بروند. ( تاریخ بیهقی ص 222 ). سستی بر اصالت رائی بدان بزرگی که او را بوده دست یافت. ( تاریخ بیهقی ). اگر شما فوجی بی بصیرت پیش رویدطوسیان دست یابند. ( تاریخ بیهقی ص 435 ). شیطان بر ایشان دست و ظفر یافت و آن قوم را از راه بیرون برد. ( قصص الانبیاء ص 131 ).