درهوا

معنی کلمه درهوا در لغت نامه دهخدا

درهوا. [ دَ هََ] ( ص مرکب ) آویخته و معلق. ( ناظم الاطباء ). اندروا.
- در هوا شدن ؛ معلق شدن. آویخته شدن. ( ناظم الاطباء ).
- پادرهوا ؛ بدون استواری و استحکام.
- || بدون تعقل و تفکر. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به این ترکیبات ذیل هوا شود.

معنی کلمه درهوا در فرهنگ فارسی

آویخته و معلق . یا بدون تعقل و تفکر .

جملاتی از کاربرد کلمه درهوا

بوقت صید مرغابی گر او را درهوا یابی نه شاهینی کند موری که همچون تیر پر دارد
برآرد سراز جیب دریای گوهر دهد چون حباب آن که سر درهوایش
عمرها شد درهوایت بال عجزی می‌زند تاکجا پروازگیرد بیدل از دست دعا
از دل خوش مشرب من موج شد مطلق عنان کسوت سردرهوایی را حباب از من گرفت
در آفتاب جمالت ستاره چون گردد که درهوای تومه را مجال حربا نیست
بشد درهوا روشنی ها پدید تو گفتی مگر برق ها می جهید
درهوای نعمت الله غنچهٔ سیراب گل درگلستان همچو مستان جامه بر خود می درد
والای پرمگس کی باشد چو سینه باز کی درهوا مگس را باشد مجال بازی
عاشقان را باغ لالستان بود از داغ و درد عاقلان در طرف بستان درهوای باغ و ورد
گفت: درهوا رو تا به تو روزی رسد.