معنی کلمه خوشنود در لغت نامه دهخدا
بگیتی در ازمرگ خوشنود کیست
که فرجام کارش نداند که چیست.فردوسی.تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم
به سه بوسه خشک در ماهیانی.فرخی.امیر گفت... من از وی خوشنودم و سزای آن کس که در باب وی سخنی محال گفت فرمودیم. ( تاریخ بیهقی ). رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها بمراد و از سلطان معظم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خوشنود. ( تاریخ بیهقی ). و فرستاده خدا از او خوشنود بود. ( تاریخ بیهقی ). و روزگاری داشت با راحت و آسانی و سپاهی و رعیت از وی خوشنود. ( فارسنامه ابن بلخی ).
خالق از وی بدوجهان خوشنود
دعوت خلق را در او ایجاب.سوزنی.از جهان زو بوده ام خوشنود و بس.خاقانی.دو سال خدمت این بنده کردم و امروز
ز بخت شاکر و از روزگار خوشنودم.ظهیر فاریابی.بدم گفتی و خرسندم جزاک اﷲ نکو گفتی
سگم گفتی و خوشنودم عفاک اﷲ کرم کردی.سعدی.|| خوشحال. شاد. مسرور. مشعوف. ( ناظم الاطباء ).