خوشنود

معنی کلمه خوشنود در لغت نامه دهخدا

خوشنود. [ خوَش ْ / خُش ْ ]( ص ) قانع. راضی. خرسند. ( ناظم الاطباء ) :
بگیتی در ازمرگ خوشنود کیست
که فرجام کارش نداند که چیست.فردوسی.تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم
به سه بوسه خشک در ماهیانی.فرخی.امیر گفت... من از وی خوشنودم و سزای آن کس که در باب وی سخنی محال گفت فرمودیم. ( تاریخ بیهقی ). رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها بمراد و از سلطان معظم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خوشنود. ( تاریخ بیهقی ). و فرستاده خدا از او خوشنود بود. ( تاریخ بیهقی ). و روزگاری داشت با راحت و آسانی و سپاهی و رعیت از وی خوشنود. ( فارسنامه ابن بلخی ).
خالق از وی بدوجهان خوشنود
دعوت خلق را در او ایجاب.سوزنی.از جهان زو بوده ام خوشنود و بس.خاقانی.دو سال خدمت این بنده کردم و امروز
ز بخت شاکر و از روزگار خوشنودم.ظهیر فاریابی.بدم گفتی و خرسندم جزاک اﷲ نکو گفتی
سگم گفتی و خوشنودم عفاک اﷲ کرم کردی.سعدی.|| خوشحال. شاد. مسرور. مشعوف. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه خوشنود در فرهنگ عمید

= خشنود

معنی کلمه خوشنود در فرهنگ فارسی

قانع راضی خرسند

معنی کلمه خوشنود در فرهنگ اسم ها

اسم: خوشنود (پسر) (فارسی)
معنی: خشنود

جملاتی از کاربرد کلمه خوشنود

پیمبر از او باد خوشنود و شاد که کیفر کشید و نکو داد، داد
ساخت آن را به پرسشی خرسند کرد این را به بوسه ای خوشنود
بزرگی آن شب که او وفات کرد به خواب دید که درهای آسمان گشاده بودی و منادی می‌کردند که حسن بصری به خدای رسید و خدای از او خوشنود است، روح الله روحه.
پسند یار چو شد جان رقیب خشم گرفت زخشم غیر چه غم دوست چون بود خوشنود
اگر چند خوشنود باشد ز تو ملال دلش زود باشد ز تو
ز کاری که خوشنودی ایزد است از آن رخ متاب ای که آنت بهست
بود خوشنودیش آن کز غم او جان بدهم لله الحمد کزین غمزده خوشنود برفت
ستاره گشت به فرهنگ و فضل او خوشنود زمانه داد به تدبیر و رای او اقرار
خوشنود اگر به جان شود آن دوست، خسروا عاشق به خویش ره ندهد ترس و باک را
اخم یکی از حالت‌های صورت است که ناراحتی، خشم، نگرانی، یا ناخوشنودی فرد از یک موضوع را نشان می‌دهد.اخم در لغت یعنی چین و شکنج که بر رو و پیشانی افتد.
که زهرا (س) به خلد ازتو خوشنود باد اجل دشمنان تو را زود باد