خوبرو
معنی کلمه خوبرو در فرهنگ عمید
معنی کلمه خوبرو در فرهنگ اسم ها
معنی: دارای چهره ای زیبا، زیبارو، زیبا
جملاتی از کاربرد کلمه خوبرو
ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم از آن زمان که پدر برد درد بستانم
خوبرویی تو زشتخوی مباش راست بشنو دروغ گوی مباش
تو با خوبرویان برآمیختی به بزم اندر از رزم بگریختی
مطرب و می گر چه موجود است، لیکن خوبرویی نیست، آخر چون رویم
بی روی خوب خوش نبود دل به هیچ جا گل گر چه خوبرو بود و باغ جای خوش
به سپهرِ خوبرویی ، چو ز ناز بذله گویی، تو ادیب مهروماهی که توان شدن ادیبت
چرب زبانست و خوب خوی و وفا جوی سخت بدیعست و خوبروی و وفادار
ای صبوحی میچکد از خامهات دُر یا که لؤلؤ یا به وصف خوبرویان طبع افسونگوست داری؟
کجا یوسف و آن دلارا جمال که از خوبرویان نبودش همال
سروش راز باطل شدن جادوی ضحاک را به فریدون میآموزد. فریدون به کاخ وارد میشود و از شبستان ضحاک شهرناز و ارنواز، دختران جمشید و خوبرویان گرفتار در آنجا را رها میسازد. هنگام مواجهه با ضحاک، گرز گاوسر را بر سر او میکوبد ولی پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک بازمیدارد و به او فرمان میدهد با بندی که از چرم شیر درست شده باشد دست و پای ضحاک را ببندد و در غاری در کوه دماوند زندانی کند.
افتاد دلم درتک و پوئی دیگر زد دست به زلف خوبروئی دیگر