خلیدن

معنی کلمه خلیدن در لغت نامه دهخدا

خلیدن. [ خ َ دَ ] ( مص ) فرورفتن مانند سوزن وخار و جز آن چون سنان. ( از برهان قاطع ). فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
خاری که بمن درخلد اندر سفر هند
به چون بحضر در کف من دسته شب بوی.فرخی.ز گل بوی باشد خلیدن ز خار.اسدی.گل می نهد بمحفل نادانان
بر قلب عاقلان بخلد خارش.ناصرخسرو.سوزن اندر خلید در خایه
آن چنان کور جلف بی مایه.سنائی.زین خار غم که در دل ریحان و گل خلید
نوحه کنان بباغ صبای اندرآمده.خاقانی.خاری که خلید دامنت را
خونی که گرفت گردنت را.نظامی.چون کسی را خار در پایش خلد
پای خود را بر سر زانو هلد.مولوی.خار غم خون بر دل من می خلید از دیرباز
این زمان هم گر برون آمد گل از خاری چه شد.اوحدی. || فروکردن. فروبردن مانند سوزن و خار و جز آن. ( از ناظم الاطباء ) :
اگر خلندم در دیده نیست هیچ شگفت.مسعودسعد.هر که اندر شیخ تیغی می خلید
پاژگونه او تن خود می درید.مولوی. || سوراخ کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) :
خار و گل دارند نعت عنف و وصف لطف تو.
تا ولی را بوی بخشی و عدو را دل خلی.سوزنی.گردن حساد را گرز گرانش شکست
دیده بدخواه را نوک سنانش خلید.شمس فخری. || خستن. ( صحاح الفرس ). مجروح کردن و زخم کردن. ( ناظم الاطباء ). جریحه دار کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بوقت صلح دل من خلد بتیر مژه
بوقت جنگ دل دشمنان بتیر خدنگ.فرخی.ننگری توبمن که غمزه تو
دل خلد نی روا بود بنگر
کز بد او مرا نگهدارد
خدمت خسرو رهی بر در.عنصری.هر آن گاهی که داری گل چدن کار
روا باشد اگر دستت خلد خار.( ویس و رامین ).کمان ابروت بر من کشیده
به تیر غمزه جانم را خلیده.( ویس و رامین ).چو یعقوب فرزانه اینها شنید
دل خال فرخ نشان را خلید.( یوسف و زلیخا ).چون نخواهی کت ز دیگر کس جگر خسته شود
دیگران راخیره خیره دل چرا باید خلید.ناصرخسرو.

معنی کلمه خلیدن در فرهنگ معین

(خَ دَ ) (مص ل . ) فرو رفتن چیزی نوک تیز در چیز دیگر.

معنی کلمه خلیدن در فرهنگ عمید

۱. فرورفتن چیزی باریک و نوک تیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر: گل می نهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱: ۲۸۷ ).
۲. مجروح شدن.
۳. (مصدر متعدی ) [مجاز] آزرده کردن: ننگری تو به من که غفرۀ تو / دل خلد کی روا بود بنگر (عنصری: ۶۱ ).
۴. (مصدر متعدی ) فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر.

معنی کلمه خلیدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( خلید خلد خواهد خلید بخل خلنده خلیده خلش ) فرو رفتن چیزی نوک تیز ( مانند خار سوزن و غیره ) در چیز دیگر .

معنی کلمه خلیدن در ویکی واژه

فرو رفتن چیزی نوک تیز در چیز دیگر.

جملاتی از کاربرد کلمه خلیدن

چشم بگشایم اگر بر لاله بی گلبرگ آن رخ گل نماید جای خارم در نظر خنجر خلیدن
گلچین، مهارتی به‌سزا بایدش رفیق آنجا که نوک خار مرادش خلیدن است
به غفلت ار نگرم بی رخت به گل نظری به دیده رخسار حوادث خلیدنم هوس است
خوی هرکس از تخمش آید به بار زگل بوی باشد خلیدن ز خار
جان سوختن و جگر خلیدن هجران ترا کمینه کارست
اگرت خار گل تازه رسی ساخته اند پاس ناموس چمن دار و خلیدن آموز
بپای گلبن زیبای هستی، این همه خار برای چیست، اگر از پی خلیدن نیست
در چشم‌کسان چون مژه تا چند خلیدن کم نیست سیاهی‌که نمایند ز دورت
چشمی است تو را در دل و آن چشم به درد است پس چیست غم تو به جز آن چشم خلیدن
زان به جان اندرون خلیدن نیش بچه را در کنار مادر خویش