خفتی
جملاتی از کاربرد کلمه خفتی
نخفتی ور بخفتی شاه مسکین زمینش فرش بودی دست بالین
گر خلق همه خفتند ای دل تو بحمدالله گر دوش نمیخفتی امشب بتری امشب
زمانی در کنار شیخ رفتی زمانی بر سر سجّاده خفتی
صاحبدلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار از این فاضلتر بودی.
دگر گفت کای شهریار جوان بخفتی و بیدار بودت روان
خیز که خفتی و رفت قافله صبح نوبت نالیدنست ایدل خوشنود
گر بخفتی یک دم آن بیخواب و خور عشق دیدیش آن زمان خوابی دگر
چو حال من ز چه رو درهمی تو ای خم زلف چو بخت من ز چه ای چشم فتنه را خفتی
کردستان و آن شانزده ولایت است و حدودش به ولایات عرب و خوزستان و عراق عجم و آذربایجان و دیاربکر پیوستهاست. آلانی، الیشتر، بهار، خفتیان، دربند، تاج خاتون، دربند رنگی، دزبیل، دینور، سلطان آباد، چمچمال، شهر زور، کرمانشاه (قرمیسین) هرسین، وسطام.
نخفتیدم دمی در خواب جانا فتاده اندر این غرقاب جانا
رخ از من زود بنهفتی میان خاک چون خفتی نه آخر بارها گفتی، که من صبر از تو نتوانم