معنی کلمه غرقاب در لغت نامه دهخدا
به ریگ اندر همی شد مرد تازان
چو در غرقاب مرد آشناور.لبیبی ( ؟ )ز کام نهنگان برون آمدیم
ز غرقاب دریای خون آمدیم.خاقانی.گفتی ای خاقانی از غرقاب غم چون میرهی
چون رهم کز پای من تا سر به طوفان درگرفت.خاقانی.بی همنفس خوش نتوان زیست به گیتی
بی دست شناور نتوان رست ز غرقاب.خاقانی.در غرقاب جان جز به کشتی نوح به ساحل سلامت نرسد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 100 ).
چو افتاد اندرین گرداب کشتی
به ساحل بر ازین غرقاب کشتی.نظامی.یکی گفتا بدان ماند که در خواب
دراندازد کسی خود را به غرقاب.نظامی.بدان جان کز چنین صد جان فزون است
که جانم بی تودر غرقاب خون است.نظامی.چون از دو غرقاب آب و آتش به ساحل خلاص رسید...( جهانگشای جوینی ).
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشود در مدح و ثنا.مولوی.امروز حالا غرقه ام تا در کناری اوفتم
وآنگه حکایت می کنم گر زنده ام غرقاب را.سعدی.دست و پایی بزن به چاره و جهد
که عجب در میان غرقابی.سعدی.کجائی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو در کناری و ما اوفتاده در غرقاب.سعدی.|| شعوری در لسان العجم غرقاب را به معنی غرق شونده در آب نیز آورده وبه شعری مخدوش استشهاد کرده است.
غرقاب. [ غ َ ]( اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه شهرستان گلپایگان ، که در 18هزارگزی شمال خاوری گلپایگان و 15هزارگزی خاوری اتومبیل رو گلپایگان به خمین واقع شده ، و منطقه جلگه و معتدل و سکنه آن 161 تن است و دارای مذهب تشیعاند، زبان آنان لهجه لری فارسی است و آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات ، لبنیات ، تریاک و پنبه می باشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
غرقاب. [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 12هزارگزی شمال دهدز واقع شده و منطقه کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنه آن 78 تن و شیعه اند و به لهجه لری بختیاری و فارسی سخن می گویند. آب آن از چشمه و قنات است و محصول آنجا غلات و تریاک می باشد و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).