خساست

معنی کلمه خساست در لغت نامه دهخدا

خساست. [ خ ِ س َ ] ( ع اِمص ) زبونی. ( از غیاث اللغات ). فرومایگی. ( آنندراج ). دنائت. پستی. حقارت. رذالت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : بچشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی و مثالب و تولد آن از نتیجه همت و خساست طبیعت ننگرد. ( جهانگشای جوینی ). و به شناعت خساست راضی نمیشد. ( جهانگشای جوینی ). || خِسَّت. ( یادداشت بخط مؤلف ). بخل. ( غیاث اللغات ) :
فاقه کنعان دهد خساست بغداد
نعمت مصر آورد سخای صفاهان.خاقانی.

معنی کلمه خساست در فرهنگ معین

(خَ سَ ) [ ع . خساسة ] (اِمص . ) پستی ، فرومایگی .

معنی کلمه خساست در فرهنگ عمید

۱. خسیس بودن.
۲. [قدیمی] فرومایگی، پستی، ناکسی.

معنی کلمه خساست در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) خسیس بودن فرومایه بودن. خسایس ۲ - ( اسم ) فرو مایگی پستی ناکسی . ( اسم ) جمع : خسیسه

معنی کلمه خساست در ویکی واژه

پستی، فرومایگی.

جملاتی از کاربرد کلمه خساست

کای سفیهان خطا اندیشه وی لئیمان خساست پیشه
چو بازارگان در دیارت بمرد به مالش خساست بود دستبرد
ممسک نشود قابل ایمان خساست از بند قوی مهره مکن پشت‌کان را
نهفته پرده امساک جمله چهره جود گرفته گرد خساست همه عذار کرم
ای ابر بدره بخش که در ابر قطره بخش آنجا که بر و بذل توباشد خساست است
پس همچنان که در اعتبار خواص نوع خویش که در خود مفقود یابد مشابهت خود به دیگر حیوانات بیشتر بیند در اعتبار خواص حیوانات خود را به جمادات مناسب تر یابد، و به اضافت با اصناف جمادات و رعایت شرایط آن از آن مرتبه نیز بازپس افتد، و هلم جرا إلی اسفل السافلین. پس چون بدین فکر بر نقصان رتبت و خساست جوهر و رکاکت طبع خویش که اخس کاینات آنست وقوف یابد، اگر در وی اندک و بسیار انتعاشی مانده بود در طلب فضیلت علم حرکت کند، و کل میسر لما خلق له.
نمیدانم که دارند این خساست همه آفاق یا اهل خراسان
فاقهٔ کنعان دهد خساست بغداد نعمت مصر آورد سخای صفاهان
تا که نباشد بنزد عقل برابر منقلت عالم و خساست جاهل
که ببینی درو خساست و بخل که نیابی درو دروغ و نفاق