خجلت

معنی کلمه خجلت در لغت نامه دهخدا

خجلت. [ خ ِ ل َ ] ( ع اِمص ) شرمندگی. شرمساری. چکس. ( ناظم الاطباء ). انفعال ، شرم. آزرم. سرافکندگی. سرشکستگی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : مردم... مطیع و منقاد وی باشند و خجلت را بخویشتن راه ندهند. ( تاریخ بیهقی ).
گل سرخ چون روی خوبان بخجلت
بنفشه چو زلفین جانان معطر.ناصرخسرو.تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت
شکرم چو آفتاب زبان صدهزار کرد.خاقانی.چون زبان او بهفتاد آب خجلت شسته بود.خاقانی.از این شعر خجلت رسد عنصری را
وگر عنصری جان حسان نماید.خاقانی.جان تحفه او کردم هم نیست سزای او
زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم.خاقانی.

معنی کلمه خجلت در فرهنگ معین

(خِ لَ ) [ ع . خجلة ] (اِمص . ) شرمندگی ، شرمساری .

معنی کلمه خجلت در فرهنگ عمید

= خجالت: گل سرخ چون روی خوبان به خجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو: لغت نامه: خجلت )، شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی: ۸۹ ).

معنی کلمه خجلت در فرهنگ فارسی

شرمندگی، شرم، آ رم، شرمساری
۱ - ( مصدر ) شرمنده شدن . ۲ - ( اسم ) شرمندگی شرمساری . توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (( در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ? ) ) ( ظهیر فاریابی )
شرمندگی شرمساری

جملاتی از کاربرد کلمه خجلت

گرچه مطلب نیست در پیغام دردآلود من خجلتی دارم،که نتوان گفت، از پیغام خویش
از خجلت مداد تو در ظلمت دوات آب حیات کم شده در چشمه سارها
بنشست پیش قدّت سرو چمن ز خجلت وانگه به پای ماچان بنگر که ایستاده
بهار آبروبم صد خزان خجلت به بر دارد شکفتن در مزاجم نیست رنگ زرد رامانم
بی ‌نم خجلت نمی‌باشد سر و کار طمع جنس استغنا عرق دارد به بازار طمع
به خدا سوگند ای میر که از خجلت تو رگ و پی بر تن ماری کندم مونیشی
نم خجلت ز هستی همت من برنمی‌دارد که می‌ترسم عرق سرمایهٔ آب بقا گردد
اجل از بیم خجلت سوی من ناید چو می داند کزو من چاره درد دل بیمار می خواهم
ز اشک آتشین خط شعاعی گشته مژگانم ز خجلت شمع دزدد گریه را در آستین از من
کرد مهمان خانه خانهٔ خویش را از غم و از خجلت این ماجرا